عطار (عذر آوردن مرغان)/پادشاهی بود نیکو شیوهای
ظاهر
| پادشاهی بود نیکو شیوهای | چاکری را داد روزی میوهای | |||||
| میوهی او خوش همیخورد آن غلام | گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام | |||||
| از خوشی کان چاکرش میخورد آن | پادشا را آرزو میکرد آن | |||||
| گفت یک نیمه بمن دهای غلام | زانک بس خوش میخوری این خوش طعام | |||||
| داد شه را میوه و شه چون چشید | تلخ بود،ابرو از آن درهم کشید | |||||
| گفت هرگز ای غلام این خود که کرد | وین چنین تلخی چنان شیرین که کرد | |||||
| آن رهی با شاه گفت ای شهریار | چون ز دستت تحفه دیدم صد هزار | |||||
| گر ز دستت تلخ آمد میوهای | بازدادن را ندانم شیوهای | |||||
| چون ز دستت هر دمم گنجی رسد | کی به یک تلخی مرا رنجی رسد | |||||
| چون شدم در زیر محنت پست تو | کی مرا تلخی کند از دست تو | |||||
| گر ترا در راه او رنجست بس | تو یقین میدان کن آن گنج است بس | |||||
| کار او بس پشت و روی افتاده است | چون کنی تو، چون چنین بنهاده است | |||||
| پختگان چون سر به راه آوردهاند | لقمهی بی خون دل کی خوردهاند | |||||
| تا که بر نان و نمک بنشستهاند | بیجگر نان تهی نشکستهاند | |||||