عطار (عذر آوردن مرغان)/خورد عیسی آبی از جویی خوش آب
ظاهر
خورد عیسی آبی از جویی خوش آب | بود طعم آب خوشتر از جلاب | |||||
آن یکی زان آب خم پر کرد و رفت | عیسی نیز از خم آبی خورد و رفت | |||||
شد ز آب خم همی تلخش دهان | باز گردید و عجایب ماند از آن | |||||
گفت یا رب آب این خم و آب جوی | هر دو یک آبست، سر این بگوی | |||||
تا چرا تلخ است آب خم چنین | وین دگر شیرین ترست از انگبین | |||||
پیش عیسی آن خم آمد در سخن | گفت ای عیسی منم مردی کهن | |||||
زیر این نه کاسه من باری هزار | گشتهام هم کوزه هم خم هم طغار | |||||
گر کنندم خم هزاران بار نیز | نیست جز تلخی مرگم کار نیز | |||||
دایم از تلخی مرگم این چنین | آب من زانست ناشیرین چنین | |||||
آخر ای غافل، ز خم بنیوش راز | بیش ازین خود را ز غفلت خر مساز | |||||
خویش را گم کردهای ای رازجوی | پیش از آنکت جان برآید رازجوی | |||||
گر نیابی زنده خود را باز تو | چون بمیری کی شناسی راز تو | |||||
نه بهشیاری ترا از خود خبر | نه بمردن از وجودت هیچ اثر | |||||
زنده پی نابرده، مرده گم شده | زاده مرده لیک نامردم شده | |||||
صد هزاران پرده آن درویش را | پس چگونه بازیابد خویش را |