عطار (عذر آوردن مرغان)/حق تعالی گفت ای داود پاک
ظاهر
حق تعالی گفت ای داود پاک | بندگانم را بگو کای مشت خاک | |||||
گرنه دوزخ نه بهشتستی مرا | بندگی کردن نه زشتستی مرا | |||||
گر نبودی هیچ نور و هیچ نار | نیستی با من شما را هیچ کار | |||||
من چو استحقاق آن دارم عظیم | میپرستیدیم نه از اومید و بیم | |||||
گر رجا و خوف نه در پی بدی | پس شما را کار با من کی بدی | |||||
میسزد چون من خداوندم مدام | کز میان جان پرستیدم مدام | |||||
بنده را گو بازکش از غیر دست | پس به استحقاق ما را میپرست | |||||
هرچ آن جز ما بود در هم فکن | چون فکندی بر همش در هم شکن | |||||
چون شکستی، پاک در هم سوز تو | جمع کن خاکسترش یک روز تو | |||||
این همه خاکستر آنگه برفشان | تا شود از باد عزت بینشان | |||||
چون چنین کردی ترا آید کنون | آنچ میجویی ز خاکستر برون | |||||
گر ترا مشغول خلد و حور کرد | تو یقین دان کان ز خویشت دور کرد |