عطار (عذر آوردن مرغان)/صوفیی چون جامه شستی گاه گاه
ظاهر
صوفیی چون جامه شستی گاه گاه | میغ کردی جملهی عالم سیاه | |||||
جامه چون پر شوخ شد یک بارگی | گرچه بود از میغ صد غم خوارگی | |||||
از پی اشنان سوی بقال شد | میغ پیدا آمد و آن حال شد | |||||
مرد گفت ای میغ چون گشتی پدید | رو که مویزم همی باید خرید | |||||
من ازو مویز پنهان میخرم | تو چه میآیی، نه اشنان میخرم | |||||
از تو چند اشنان فرو ریزم به خاک | دست از صابون بشستم از تو پاک | |||||
دیگری گفتش بگو ای نامور | تا به چه دلشاد باشم در سفر | |||||
گر بگویی، کم شود آشفتنم | اندکی رشدی بود در رفتنم | |||||
رشد باید مرد را در راه دور | تا نگردد از ره و رفتن نفور | |||||
چون ندارم من قبول و رشد غیب | خلق را رد میکنم از خو به عیب | |||||
گفت تا هستی بدو دلشاد باش | وز همه گویندهی آزاد باش | |||||
چون بدو جانت تواند بود شاد | جان پر غم را بدوکن زود شاد | |||||
در دو عالم شادی مردان بدوست | زندگی گنبد گردان بدوست | |||||
پس تو هم از شادی او زنده باش | چون فلک در شوق او گردنده باش | |||||
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس | تا بدان تو شاد باشی یک نفس |