عطار (عذر آوردن مرغان)/مالک دینار را گفت آن عزیز
ظاهر
مالک دینار را گفت آن عزیز | من ندانم حال خود، چونی تو نیز | |||||
گفت برخوان خدا نان میخورم | پس همه فرمان شیطان میبرم | |||||
دیوت از ره برد و لاحولیت نیست | از مسلمانی بجز قولیت نیست | |||||
در غم دنیا گرفتارآمدی | خاک بر فرقت که مردار آمدی | |||||
گر ترا گفتم که کن دنیا نثار | این زمان میگویمت محکم بدار | |||||
چون بدو دادی تو هر دولت که هست | کی توانی دادن آسانش ز دست | |||||
ای ز غفلت غرقهی دریای آز | میندانی کز چه میمانی تو باز | |||||
هر دو عالم در لباس تعزیت | اشک میبارند و تو در معصیت | |||||
حب دنیا ذوق ایمانت ببرد | آرزو و آز تو جانت ببرد | |||||
چیست دنیا آشیان حرص و آز | مانده از فرعون وز نمرود باز | |||||
گاه قارون کرده قی بگذاشته | گاه شدادش به شدت داشته | |||||
حق تعالی کرده لاشی نام او | تو به جان آویخته در دام او | |||||
رنج این دنیای دون تا کی ترا | لاشه نابوده زین لاشی ترا | |||||
تو بمانده روز و شب حیران و مست | تا دهد یک ذره زین لاشیء دست | |||||
هرک در یک ذره لاشی گم بود | کی بود ممکن که او مردم بود | |||||
هرک رابگسست در لاشیء دم | او بود صد باره از لاشی کم | |||||
کار دنیا چیست، بیکاری همه | چیست بیکاری ،گرفتاری همه | |||||
هست دنیا آتش افروخته | هر زمان خلقی دگر را سوخته | |||||
چون شود این آتش سوزنده تیز | شیرمردی گر ازو گیری گریز | |||||
همچو شیران چشم ازین آتش بدوز | ورنه چون پروانه زین آتش بسوز | |||||
هرک چون پروانه شد آتش پرست | سوختن را شاید آن مغرور مست | |||||
این همه آتش ترا در پیش و پس | نیست ممکن گر نسوزی هر نفس | |||||
درنگر تا هست جای آن ترا | کین چنین آتش نسوزد جان ترا |