عطار (عذر آوردن مرغان)/وقت مردن بوعلی رودبار
ظاهر
وقت مردن بوعلی رودبار | گفت جانم بر لب آمد ز انتظار | |||||
آسمان را در همه بگشادهاند | در بهشتم مسندی بنهادهاند | |||||
همچو بلبل قدسیان خوش سرای | بانگ میدارند کای عاشق درآی | |||||
شکر میکن پس به شادی میخرام | زانک هرگز کس ندیدست این مقام | |||||
گرچه این انعام و این توفیق هست | میندارد جانم از تحقیق دست | |||||
زانک میگوید ترا با این چه کار | دادهای عمری درازم انتظار | |||||
نیست برگم تا چو اهل شهوتی | سر فرو آرم به اندک رشوتی | |||||
عشق تو با جان من در هم سرشت | من نه دوزخ دانم اینجا نه بهشت | |||||
گر بسوزی همچو خاکستر مرا | در نیابد جز تو کس دیگر مرا | |||||
من ترادانم، نه دین، نه کافری | نگذرم من زین، اگر تو بگذری | |||||
من ترا خواهم، ترا دانم، ترا | هم تو جانم را و هم جانم ترا | |||||
حاجت من در همه عالم تویی | این جهانم و آن جهانم هم تویی | |||||
حاجت این دل شده، مویی برآر | یک نفس با من به هم هویی برآر | |||||
جان من گر سرکشد مویی ز تو | جان ببر، هایی ز من هویی ز تو |