عطار (عذر آوردن مرغان)/در خصومت آمدند و در جفا
ظاهر
| در خصومت آمدند و در جفا | دو مرقع پوش در دار القضا | |||||
| قاضی ایشان را به کنجی برد باز | گفت صوفی خوش نباشد جنگساز | |||||
| جامهی تسلیم در بر کردهاید | این خصومت از چه در سر کردهاید | |||||
| گر شما هستید اهل جنگ و کین | این لباس از سر براندازید هین | |||||
| ور شما این جامه را اهل آمدید | در خصومت از سر جهل آمدید | |||||
| من که قاضیام نه مرد معنوی | زین مرقع شرم میدارم قوی | |||||
| هر دو را بر فرق مقنع داشتن | به بود زین سان مرقع داشتن | |||||
| چون تو نه مردی نه زن در کار عشق | کی توانی کرد حل اسرار عشق | |||||
| گر به سر راه عشقی مبتلا | برفکن برگستوانی از بلا | |||||
| گر بدعوی عزم این میدان کنی | سر دهی بر باد و ترک جان کنی | |||||
| سر به دعوی بیش ازین مفر از تو | تا به رسوایی نمانی باز تو | |||||