عطار (عذر آوردن مرغان)/شیخ غوری، آن به کلی گشته کل
ظاهر
| شیخ غوری، آن به کلی گشته کل | رفت با دیوانگان در زیر پل | |||||
| از قضا میرفت سنجر با شکوه | گفت زیر پل چه قومند این گروه | |||||
| شیخ گفتش بی سر و بی پا همه | از دو بیرون نیست جان ما همه | |||||
| گر تو ما را دوست داری بر دوام | زود از دنیا برآریمت مدام | |||||
| ور تو ما را دشمنی نه دوست دار | زود از دینت برآریم اینت کار | |||||
| دوستی و دشمنی ما را ببین | پای درنه خویش را رسوا ببین | |||||
| گر بزیر پل درآیی یک نفس | وارهی زین طم طراق و زین هوس | |||||
| سنجرش گفتا نیم مرد شما | حب و بغضم نیست درخورد شما | |||||
| نه شما را دوستم نه دشمنم | رفتم اینک تا نسوزد خرمنم | |||||
| از شما هم فخر و هم عاریم نیست | با بدو نیک شما کاریم نیست | |||||
| همت آمد همچو مرغی تیز پر | هر زمان در سیر خود سر تیزتر | |||||
| گر بپرد جز ببینش کی بود | در درون آفرینش کی بود | |||||
| سیر او ز آفاق گیتی برترست | کو ز هشیاری و مستی برترست | |||||