عطار (عذر آوردن مرغان)/داشت ریشی بس بزرگ آن ابلهی
ظاهر
داشت ریشی بس بزرگ آن ابلهی | غرقه شد در آب دریا ناگهی | |||||
دیدش از خشکی مگر مردی سره | گفت از سر برفکن آن تو بره | |||||
گفت نیست آن تو به ره، ریش منست | نیست خود این ریش، تشویش منست | |||||
گفت احسنت اینت ریش و اینت کار | تو فروده اینت خواهد کشت زار | |||||
ای چو بز از ریش خود شرمیت نه | برگرفته ریش و آزرمیت نه | |||||
تا ترا نفسی و شیطانی بود | در تو فرعونی و هامانی بود | |||||
پشم درکش همچو موسی کون را | ریش گیر آنگاه این فرعون را | |||||
ریش این فرعون گیر و سخت دار | جنگ ریشاریش کن مردانهوار | |||||
پای درنه، ترک ریش خویش گیر | تا کیت زین ریش، ره در پیش گیر | |||||
گرچه از ریشت بجز تشویش نیست | یک دمت پروای ریش خویش نیست | |||||
در ره دین آن بود فرزانهای | کو ندارد ریش خود را شانهای | |||||
خویش را از ریش خود آگه کند | ریش را دستار خوان ره کند | |||||
نه بجز خونابه آبی یابد او | نه بجز از دل کبابی یابد او | |||||
گر بود گازر، نبیند آفتاب | ور بود دهقان، نیارد میغ آب |