عطار (عذر آوردن مرغان)/بود مجنونی عجب در کوه سار
ظاهر
بود مجنونی عجب در کوه سار | با پلنگان روز و شب کرده قرار | |||||
گاه گاهش حالتی پیدا شدی | گم شدی در خود کسی کانجا شدی | |||||
بیست روز آن حالتش برداشتی | حالت او حال دیگر داشتی | |||||
بیست روز از صبح دم تا وقت شام | رقص میکردی و برگفتی مدام | |||||
هر دو تنهاییم و هیچ انبوه نه | ای همه شادی و هیچ اندوه نه | |||||
گر بمیرد هر که را با اوست دل | دل بدو ده دوست دارد دوست دل | |||||
هرک از هستی او دلشاد گشت | محو از هستی شد و آزاد گشت | |||||
شادی جاوید کن از دوست تو | تا نگنجد هیچ کل در پوست تو |