عطار (عذر آوردن مرغان)/داد از خود پیرتر کستان خبر
ظاهر
| داد از خود پیرتر کستان خبر | گفت من دو چیزدارم دوست تر | |||||
| آن یکی اسبست ابلق گام زن | وین دگر یک نیست جز فرزند من | |||||
| گر خبر یابم به مرگ این پسر | اسب میبخشم به شکر این خبر | |||||
| زانک میبینم که هستند این دو چیز | چون دو بت در دیدهی جان عزیز | |||||
| تا نسوزی و نسازی همچو شمع | دم مزن از پاک بازی پیش جمع | |||||
| هرک او در پاک بازی دم زند | کار خود تا بنگرد بر هم زند | |||||
| پاک بازی کو به شهوت نان خورد | هم در آن ساعت قفای آن خورد | |||||