عطار (عذر آوردن مرغان)/بس سبک مردی گران جان میدوید
ظاهر
| بس سبک مردی گران جان میدوید | در بیابانی به درویشی رسید | |||||
| گفت چون داری تو ای درویش کار | گفت آخر میبپرسی شرم دار | |||||
| ماندهام در تنگنای این جهان | تنگ تنگ است این جهانم در زمان | |||||
| مرد گفتش اینچ گفتی نیست راست | در بیابان فراخت تنگناست | |||||
| گفت اگر اینجا نبودی تنگنا | تو کجا افتادیی هرگز به ما | |||||
| گر ترا صد وعدهی خوش میدهند | آن نشان زان سوی آتش میدهند | |||||
| آتش تو چیست دنیا درگذر | هم چو شیران کن ازین آتش حذر | |||||
| چون گذر کردی دل خویش آیدت | پس سرای خوش شدن پیش آیدت | |||||
| آتشی در پیش و راهی سخت دور | تن ضعیف و دل اسیر و جان نفور | |||||
| تو ز جمله فارغ و پرداخته | در میان کاری چنین برساخته | |||||
| گر بسی دیدی جهان، جان برفشان | کز جهان نه نام داری نه نشان | |||||
| گر بسی بینی نه بینی هیچ تو | چند گویم بیش ازین کم پیچ تو | |||||