عطار (عذر آوردن مرغان)/دردم آخر که جان آمد به لب
ظاهر
دردم آخر که جان آمد به لب | شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب | |||||
کاشکی بشکافتندی جان من | باز کردندی دل بریان من | |||||
پس به عالمیان نمودندی دلم | شرح دادندی که درچه مشکلم | |||||
تا بدانندی که با دانای راز | بت پرستی راست ناید، کژ مباز | |||||
بندگی این باشد و دیگر هوس | بندگی افکندگیست ای هیچ کس | |||||
نه خدایی میکنی نه بندگی | کی ترا ممکن شود افکندگی | |||||
هم بیفکن خویش و هم بنده بباش | بنده و افکنده شو ، زنده بباش | |||||
چون شدی بنده به حرمت باش نیز | در ره حرمت بهمت باش نیز | |||||
گر درآید بنده بی حرمت به راه | زود راند از بساطش پادشاه | |||||
شد حرم بر مرد بیحرمت حرام | گر به حرمت باشی این نعمت تمام |