عطار (عذر آوردن مرغان)/خواجه زنگی را غلامی چست بود
ظاهر
خواجه زنگی را غلامی چست بود | دست پاک از کار دنیا شست بود | |||||
جملهی شب آن غلام پاک باز | تا به وقت صبح میکردی نماز | |||||
خواجه گفتش ای غلام کارکن | شب چو برخیزی مرا بیدار کن | |||||
تا وضو سازم کنم با تو نماز | آن غلام او را جوابی داد باز | |||||
گفت آن زن را که درد زه بخاست | گر کسش بیدارگر نبود رواست | |||||
گر ترا دردیستی بیداریی | روز و شب در کار نه بیکاریی | |||||
چون کسی باید که بیدارت کند | دیگری باید که او کارت کند | |||||
هر که را این حسرت و این درد نیست | خاک بر فرقش که این کس مرد نیست | |||||
هر که را این درد دل در هم سرشت | محو شد هم دوزخ او را هم بهشت |