عطار (عذر آوردن مرغان)/چون برفت از دار دنیا بایزید
ظاهر
| چون برفت از دار دنیا بایزید | دید در خوابش مگر آن شب مرید | |||||
| پس سالش کرد کای شایسته پیر | چون ز منکر درگذشتی وز نکیر | |||||
| گفت چون کردند آن دو نامدار | از من مسکین سال از کردگار | |||||
| گفتم ایشان را که نبود زین سال | نه شما را نه مرا هرگز کمال | |||||
| زانک اگر گویم خدایم اوست بس | این سخن گفتن بود از من هوس | |||||
| لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال | باز گردید و ازو پرسید حال | |||||
| گر مرا او بنده خواند اینت کار | بندهای باشم خدا را نامدار | |||||
| ور مرا از بندگان نشمارد او | بستهای بند خودم بگذارد او | |||||
| با کسی آسان چو پیوندش نبود | من اگر خوانم خداوندش چه سود | |||||
| چون نباشم بنده و بندی او | چون زنم لاف خداوندی او | |||||
| در خداوندیش سرافکندهام | لیک او باید که خواند بندهام | |||||
| گر ز سوی او درآید عاشقی | تو به عشق او به غایت لایقی | |||||
| لیک عشقی کان ز سوی تو بود | دان که آن درخورد روی تو بود | |||||
| او اگر با تو دراندازد خوشی | تو توانی شد ز شادی آتشی | |||||
| کار آن دارد نه این ای بی خبر | کی خبر یابد ازو هر بیهنر | |||||