عطار (عذر آوردن مرغان)/گم شد از بغداد شبلی چندگاه
ظاهر
گم شد از بغداد شبلی چندگاه | کس بسوی او کجا میبرد راه | |||||
باز جستندش به هر موضع بسی | در مخنث خانهای دیدش کسی | |||||
در میان آن گروهی بیادب | چشمتر بنشسته بود و خشک لب | |||||
سایلی گفت ای برنگ راز جوی | این چه جای تست آخر بازگوی | |||||
گفت این قومند چون تردامنی | در ره دنیا نه مرد و نه زنی | |||||
من چو ایشانم، ولی در راه دین | نه زنی در دین نه مردی چند ازین | |||||
گم شدم در ناجوانمردی خویش | شرم میدارم من از مردی خویش | |||||
هرک جان خویش را آگاه کرد | ریش خود دستارخوان راه کرد | |||||
همچو مردان دل خرد کرد اختیار | کرد بر استادگان عزت نثار | |||||
گر تو بیش آیی ز مویی در نظر | خویشتن را از بتی باشی بتر | |||||
مدح و ذمت گر تفاوت میکند | بتگری باشی که او بت میکند | |||||
گر تو حق رابندهی، بتگر مباش | ور تو مرد ایزدی، آزر مباش | |||||
نیست ممکن در میان خاص و عام | از مقام بندگی برتر مقام | |||||
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی | مرد حق شو، عزت از عزی مجوی | |||||
چون ترا صد بت بود در زیر دلق | چون نمایی خویش را صوفی به خلق | |||||
ای مخنث، جامهی مردان مدار | خویش را زین بیش سرگردان مدار |