پرش به محتوا

رباعیات خیام (تصحیح فروغی و غنی)/فهرست رباعیات

از ویکی‌نبشته

رباعیات

 

حکیم خیّام نیشابوری

 
فهرست
 (جداگانه فهرست نشده)
  1. برخیز بتا بیار بهر دل ما
  2. چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
  3. قرآن که مهین کلام خوانند آنرا
  4. گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
  5. هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
  6. مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
  7. آن قصر که جمشید در او جام گرفت
  8. ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
  9. اکنون که گل سعادتت پربار است
  10. امروز ترا دسترس فردا نیست
  11. ای آمده از عالم روحانی تفت
  12. ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
  13. ای دل چو زمانه میکند غمناکت
  14. این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
  15. این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
  16. این کوزه که آبخواره مزدوریست
  17. این کهنه رباط را که عالم نامست
  18. این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
  19. بر چهره گل نسیم نوروز خوشست
  20. پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
  21. تا چند زنم بروی دریاها خشت
  22. ترکیب پیاله که در هم پیوست
  23. ترکیب طبایع چو بکام تو دمی است
  24. چون ابر بنوروز رخ لاله بشست
  25. چون بلبل مست راه در بستان یافت
  26. چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
  27. چون لاله بنوروز قدح گیر بدست
  28. چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
  29. چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست
  30. خاکی که بزیر پای هر نادانی است
  31. دارنده چو ترکیب طبایع آراست
  32. در پرده اسرار کسی را ره نیست
  33. در خواب بدم مرا خردمندی گفت
  34. در دایره که آمد و رفتن ماست
  35. در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
  36. دریاب که از روح جدا خواهی رفت
  37. ساقی گل و سبزه طربناک شده است
  38. عمری است مرا تیره و کاریست نه راست
  39. فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
  40. گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
  41. گویند کسان بهشت با حور خوش است
  42. گویند مرا که دوزخی باشد مست
  43. من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
  44. مهتاب بنور دامن شب بشکافت
  45. می خوردن و شاد بودن آئین من است
  46. می لعل مذاب است و صراحی کان است
  47. می نوش که عمر جاودانی این است
  48. نیکی و بدی که در نهاد بشر است
  49. در هر دشتی که لاله‌زاری بوده است
  50. هر ذره که در خاک زمینی بوده است
  51. هر سبزه که بر کنار جوئی رسته است
  52. یک جرعه می ز ملک کاوس بهست
  53. چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ
  54. انانکه محیط فضل و آداب شدند
  55. آنرا که بصحرای علل تاخته‌اند
  56. آنها که کهن شدند و اینها که نوند
  57. آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
  58. آرند یکی و دیگری بربایند
  59. اجرام که ساکنان این ایوانند
  60. از آمدنم نبود گردون را سود
  61. از رنج کشیدن آدمی حر گردد
  62. افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
  63. افسوس که نامه جوانی طی شد
  64. ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
  65. این عقل که در ره سعادت پوید
  66. این قافله عمر عجب میگذرد
  67. بر پشت من از زمانه تو می‌آید
  68. بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
  69. بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند
  70. بر من قلم قضا چو بی من رانند
  71. تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
  72. تا راه قلندری نپوئی نشود
  73. تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
  74. چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
  75. حیی که بقدرت سرو رومی سازد
  76. در دهر چو آواز گل تازه دهند
  77. در دهر هر آنکه نیم نانی دارد
  78. دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
  79. روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
  80. زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
  81. عمرت تا کی بخود پرستی گذرد
  82. کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
  83. کم کن طمع از جهان و میزی خورسند
  84. گرچه غم و رنج من درازی دارد
  85. گردون ز زمین هیچ گلی بر نارد
  86. گر یک نفست ز زندگانی گذرد
  87. گویند بهشت و حور عین خواهد بود
  88. گویند بهشت و حور و کوثر باشد
  89. گویند هر آنکسان که با پرهیزند
  90. می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
  91. هر راز که اندر دل دانا باشد
  92. هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
  93. هرگز دل من ز علم محروم نشد
  94. هم دانه امید بخرمن ماند
  95. یاران موافق همه از دست شدند
  96. یک جام شراب صد دل و دین ارزد
  97. یک قطره آب بود با دریا شد
  98. یک نان بدو روز اگر بود حاصل مرد
  99. آن لعل در آبگینه ساده بیار
  100. از بودنی ایدوست چه داری تیمار
  101. افلاک که جز غم نفزایند دگر
  102. ای دل غم این جهان فرسوده مخور
  103. ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
  104. این اهل قبور خاک گشتند و غبار
  105. خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
  106. در دایره سپهر ناپیدا غور
  107. دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
  108. زان می که حیات جاودانی است بخور
  109. گر باده خوری تو با خردمندان خور
  110. وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
  111. از جمله رفتگان این راه دراز
  112. ای پیر خردمند پگه‌تر برخیز
  113. وقت سحر است خیز ای مایه ناز
  114. مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
  115. جامی است که عقل آفرین میزندش
  116. خیام اگر ز باده مستی خوش باش
  117. در کارگه کوزه گری رفتم دوش
  118. ایام زمانه از کسی دارد ننگ
  119. از جرم گل سیاه تا اوج زحل
  120. با سروقدی تازه‌تر از خرمن گل
  121. ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
  122. این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
  123. برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
  124. برخیزم و عزم باده ناب کنم
  125. بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم
  126. تا چند اسیر عقل هرروزه شویم
  127. چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
  128. خورشید بگل نهفت می نتوانم
  129. دشمن بغلط گفت که من فلسفیم
  130. مائیم که اصل شادی و کان غمیم
  131. من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
  132. من بی می ناب زیستن نتوانم
  133. هر یک چندی یکی برآید که منم
  134. یک چند بکودکی باستاد شدیم
  135. یک روز ز بند عالم آزاد نیم
  136. از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
  137. ای دیده اگر کور نه گور ببین
  138. برخیز و مخور غم جهان گذران
  139. چون حاصل آدمی در این شورستان
  140. رفتم که درین منزل بیداد بدن
  141. رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
  142. قانع بیک استخوان چو کرکس بودن
  143. قومی متفکرند اندر ره دین
  144. گاوی است در آسمان و نامش پروین
  145. گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
  146. مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
  147. می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
  148. نتوان دل شاد را بغم فرسودن
  149. آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
  150. از آمدن و رفتن ما سودی کو
  151. از تن چو برفت جان پاک من و تو
  152. می خور که فلک بهر هلاک من و تو
  153. از هرچه بجز می است کوتاهی به
  154. بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
  155. تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
  156. یک جرعه می کهن ملکی نو به
  157. آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
  158. از آمدن بهار و از رفتن دی
  159. از کوزه گری کوزه خریدم باری
  160. ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
  161. ایدل تو باسرار معما نرسی
  162. ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
  163. ای کاش که جای آرمیدن بودی
  164. بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
  165. بر شاخ امید اگر بری یافتمی
  166. برگیر پیاله و سبو ای دلجوی
  167. پیری دیدم بخانه خماری
  168. تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
  169. چندانکه نگاه میکنم هر سوئی
  170. خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی
  171. در کارگه کوزه‌گری کردم رای
  172. در گوش دلم گفت فلک پنهانی
  173. زان کوزه می که نیست در وی ضرری
  174. گر آمدنم بخود بدی نامدمی
  175. گر دست دهد ز مغز گندم نانی
  176. گر کار فلک بعدل سنجیده بدی
  177. هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
  178. هنگام صبوح ای صنم فرّخ پی