روش ما در اختیار رباعیات حکیم خیّام
یکی از مشکلات بزرگ ادبیّات فارسی تعیین و تشخیص رباعیات خیّام است. پس از آنکه
این رباعیات طرف توجه عموم اروپائیان گردید کمکم دانشمندان ایشان باین نکته پی بردند
که همه رباعیاتی که در مجموعههای منسوب بخیّام دیده میشود نمیتواند از او باشد و از پی وسیله
برآمدند که بتوانند رباعیاتی را که براستی از خیام است تشخیص دهند، در این زمینه آنچه ما آگاهیم
از اروپائیان کسانیکه بیشتر کار کردهاند والانتن ژوکوفسکی خاورشناس روسی و
فریدریخ رُزن دانشمند آلمانی و آرتور کریستِنسن محقّق دانمارکی است و طرق اختیاری
ایشان یکی اینست که رباعیاتی که از دیگران است در دواوین و مجموعهها بیابند و از مجموعه
خیّام بیرون کنند، دیگر اینکه رباعیاتی را که نام خیّام در آنها هست مورد تحقیق قرار دهند،
دیگر اینکه نسخهها کهنه از مجموعهٔ رباعیات خیّام را در نظر گرفته آنچه را در نسخهها معتبرتر بیشتر
مکرّر شده اختیار کنند. البته مضامین و معانی رباعیات را هم از نظر دور نداشتهاند و ساعی بودهاند که دریابند کدام رباعیات با فکر خیام مناسبت دارد.
خود ما از دیرگاهی و پیش از آنکه بدانیم دانشمندان اروپا باین فکر افتادهاند متوجّه
شده بودیم که رباعیاتی که بنام خیّام در مجموعهها دیده میشود بسیار ناجور است و نه از
جهت معنی با یکدیگر مناسبت دارد نه از جهت لفظ. گذشته از اینکه نظر باحوال خیّام
که اهل علم و حکیم بوده و شاعری پیشه نساخته بود نمیتوانستیم قبول کنیم که او اینهمه رباعی گفته
باشد. امّا تحقیقات دانشمندان اروپائی هم ما را قانع نساخته و معتقدیم که کاملاً پی بمقصود
نبردهاند.
البتّه بهترین طریق برای حلّ این مشکل این بود که نسخههائی از مجموعهٔ رباعیات بدست آید
که در زمان خودِ خیّام یا نزدیک بعصر او تدوین شده باشد ولیکن تاکنون چنین نسخهٔ یافت نشده
و ظاهر اینست که بعدها هم نخواهد شد و کهنهترین مجموعههائی که در کتابخانههای داخله
و خارجه موجود است در اواسط سدهٔ نهم هجری گرد آمده است. فریدریخ رزن فاضل آلمانی یک نسخه بدست آورده که در پایان آن رقم ۷۲۱ دیده میشود ولیکن چون کتاب
بخطّ نستعلیق است ممکن نیست در آن سال نوشته شده باشد و آن رقم نباید تاریخ کتابت
باشد چه اهل خبره تاریخ کتابت آن مجموعه را متقدّم بر سدهٔ دهم نمیدانند.
پس کهنهترین مجموعههائیکه دیدهایم زیاده از سیصد سال پس از وفات حکیم نیشابور
فراهم آمده است و چون میدانیم که تدوین کنندگان هیچگاه نه دقت و اهتمام لازم بکار
بردهاند که گفتههای بزرگان را عیناً نقل کنند و نه بصیرت کافی داشتهاند که آنها را درست تشخیص دهند
و اینکار را بسیار سرسری گرفتهاند بهیچیک از نسخههای رباعیات خیّام که موجود است اعتماد
نمیتوان کرد بلکه از مطالعهٔ همه یقین حاصل میشود که آن رباعیّات از گویندههای مختلف است
طریقی هم که ژوکوفسکی بنظر گرفته که رباعیات دیگران را از مجموعهها و دواوین پیدا
کنیم ما را بمقصود نمیرساند زیرا نسبت بشعرای دیگر هم این معامله شده است و از کجا
معلوم است که از رباعیات خیّام داخل دواوین دیگران نکرده باشند چنانکه در مجموعهٔ که آنرا اشعار العارفین نام گذاشتهاند و نسخهٔ آن در کتابخانه ملّی تهران موجود است
رباعی چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست را بصائب نسبت دادهاند در صورتیکه
ما آن رباعی را در مجموعههائی دیدهایم که مسلّماً پیش از صائب ترتیب داده شده است
باری رباعیات منسوب بخیّام هزاران است و بر ما روشن است که اکثر این
رباعیات از خیّام نیست و از همین نسخههای بالنّسبه کهنه که موجود است و در سدهٔ
نهم و دهم استنساخ شده این فقره استفاده میشود چه با همهٔ بیمبالاتی
که تدوین کنندگان داشتهاند عدد رباعیات هیچیک بسیصد و پنجاه نمیرسد و این دلیل است
بر اینکه در سدهٔ نهم و دهم با اینکه اهتمام در خالص ساختن مجموعهها نکردهاند
بیش از سیصد و پنجاه رباعی تقریباً بخیّام نسبت ندادهاند.
و امّا رباعیاتی که نام خیّام در آنها هست اوّلاً معدود است و دردی دوا نمیکند،
ثانیاً آنها را هم نمیتوان مطمئن شد که از خیّام باشد چه بعضی را میبینیم که یا خطاب بخیّام یا نقل از قول خیام است مانند این رباعی:
| | | | | | |
|
خیّام تنَت بخیمهٔ مانَد راست |
|
سلطان روح است و منزلش دارِ فناست |
|
|
فرّاش اَجَل ز بهر دیگر منزل |
|
ویران کند این خیمه چو سلطان برخاست |
|
که ظاهراً مولانا جلالالدّین در جواب خیّام گفته است و این رباعی:
| | | | | | |
|
تا بتوانی خدمت رندان میکُن |
|
بنیاد نماز و روزه ویران میکُن |
|
|
بشنو سخنی راست ز خیّام ایدوست |
|
می میخور و رَه میزَن و احسان میکُن |
|
که بکلام خیّام نمینماید و میتوان معتقد شد که دیگری گفته و مقصودش استناد بقول خیّام بوده است و این دو رباعی:
| | | | | | |
|
از من بَرِ مصطفی رسانید سلام |
|
وانگاه بگوئید باعزاز تمام |
|
|
کای سید هاشمی چرا دوغ تُرش |
|
در شرع حلال است و می ناب حرام |
|
و:
| | | | | | |
|
از من بَرِ خیّام رسانید سلام |
|
وانگاه بگوئید که خامی خیّام |
|
|
من کی گفتم که می حرام است ولی |
|
بر پخته حلال است و بر خام حرام |
|
پیداست که گفتهٔ کم خردان است و این رباعی:
| | | | | | |
|
خیّام که خیمههای حکمت میدوخت |
|
در کورهٔ غم فتاد و ناگاه بسوخت |
|
|
مقراض اجل طناب عمرش ببرید |
|
فرّاش قضا برایگانش بفروخت |
|
چنانکه دکتر رزن توجّه کرد و یقین است که دیگری دربارهٔ خیّام گفته است و رباعی
که مصرع اوّلش اینست: خیّام زمانه از کسی دارد ننگ، در نسخهٔ کهنهٔ اینقسم
دیده میشود: ایّام زمانه از کسی دارد ننگ، و یقین است که این وجه صحیح است
پس روی همرفته میتوان حکم کرد که بعضی از رباعیاتی که نام خیّام در آنهاست
قطعاً از خیّام نیست و باقی دیگر هم مشکوک است و ممکن است لفظ خیّام
در آنها کلمهٔ دیگری بوده و سلیقهٔ بعضی اقتضا کرده است که تبدیل بخیّام شود زیرا
که در موارد دیگر دیدهایم که نظیر اینکار را کردهاند مخصوصاً نسبت بخواجه حافظ
که بعضی از غزلها از شعرای دیگر گرفته و تخلّص آنها را تبدیل و بنام حافظ نموده
و داخل دیوان او کردهاند و در رباعی بابا افضل که مصرع اوّلش اینست «افضل دیدی که آنچه دیدی هیچ است» کلمهٔ افضل را بدل بدنیا کرده و رباعی را
بخیام نسبت دادهاند و دربارهٔ حکیم نیشابور اصلاً شبهه میتوان کرد که او براستی
خود را خیّام خوانده باشد بلکه چنین بنظر میرسد که عنوان خیّام متعلق بپدر او بوده است
و از معاصران و کسانیکه نزدیک بعهد او بودهاند ندیدهایم که کسی حکیم را خیّام
بخواند و هرجا نام او را میبرند خیّام یا خیّامی را پس از اسم پدرش ابراهیم
میآورند یا او را ابن خیّام میناند و میتوان معتقد شد که حکیم را در عصر خودش
خیّام نمیگفتند و بعدها بر حسب انتساب پدرش و بر سبیل مسامحه معروف بخیّام شده است.
پس فقط راهی که باقی میماند اینست که یک یک از رباعیات را بمحک ذوق
و معرفت بزنیم و انگشت ردّ و قبول بر آنها بگذاریم زیرا که اجمالا مسلّم است
که خیّام رباعیاتی داشته که در نظر ارباب بصیرت ممتاز بوده است
ولی برای این مقصود نیز باید میزان و مأخذی در دست داشته باشیم تا بتوانیم بگوئیم بنابراین میزان و از روی این مأخذ فلان رباعی از خیام هست یا نیست.
برای اینکه این مأخذ و میزان را بدست آوریم چاره نداریم جز اینکه رباعیاتی پیدا کنیم
که بتوانیم از روی اطمینان از خیام بدانیم و از روی آن رباعیات شیوه و مذاق
و سبک خیام را بدست آوریم سپس از رباعیاتی که در نسخههای کهنه موجود است
هریک را که با آن سبک و شیوه موافق یافتیم مقبول و هریک را مخالف دیدیم
مردود بدانیم.
خوشبختانه در نتیجهٔ جستجوهای خودِ ما یا متجسّسان دیگر از گوشه و کنار رباعیهای
چند یافتیم که تا اندازهٔ که در این امور میتوان اطمینان حاصل کرد بر ما یقین دست داد که
آن رباعیها از حکیم نیشابور میباشد و شرح مطلب از اینقرار است:
۱– شیخ نجمالدّین رازی معروف بدایه در کتاب مرصادالعباد در ضمن طعن بر حیرت
و ضلالت فلاسفه این دو رباعی را از خیّام نقل میکند:
| | | | | | |
|
در دایرهٔ کامدن و رفتن ماست |
|
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست |
|
|
کس می نَزَنَد دَمی در این معنی راست |
|
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست |
|
| | | | | | |
|
دارنده چو ترکیب طبایع آراست |
|
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست |
|
|
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود |
|
ور نیک نیامد این صُوَر عیب کراست |
|
و چون مرصادالعباد در حدود یکصد سال بعد از وفات خیّام (۶۲۰) تصنیف
شده با لحن نگارش شیخ نجمالدّین میتوان مطمئن شد که آن دو رباعی از اوست
۲– در تاریخ جهانگشای جوینی این رباعی از قول خیام نقل شده است:
| | | | | | |
|
اجزای پیاله که در هم پیوست |
|
بشکستن آن روا نمیدارد مست |
|
|
چندین سر و پای نازنین از سر دست |
|
بر مهر که پیوست و بنام که شکست |
|
چون تاریخ جهانگشا در ۶۵۸ یعنی در حدود یکصد و چهل سال پس از وفات خیّام
تألیف شده و نظر باعتبار قول مصنّف کتاب این رباعی را نیز میتوان از
خیّام دانست بعلاوه در تاریخ وصّاف نیز همین رباعی بنام خیّام مذکور است
۳–حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده که در سال ۷۳۰ یعنی تقریباً دویست سال پس
از وفات خیام تالیف شده این رباعی را از خیّام نقل نموده است:
| | | | | | |
|
هر ذرّه که بر روی زمینی بودهاست |
|
خورشید رخی زُهره جبینی بودهاست |
|
|
گَرد از رُخ نازنین بآزرم فشان |
|
کان هم رُخ و زلف نازنینی بودهاست |
|
این رباعی در مجموعهٔ هم که بعد ذکر خواهیم کرد و نیز در کتاب فردوس التواریخ
که در سال ۸۰۸ تالیف شده بنام خیام مذکور است.
این سه فقره یعنی این چهار رباعی را که در این سه کتاب نقل شده ژوکوفسکی تذکّر
داده و دکتر رزن هم در مقدمهٔ مجموعه که از خیام بچاپ رسانیده یاد کرده است.
۴– مسیو رمپیس مستشرق آلمانی اخیرا در یکی از کتابخانههای استانبول مجموعهٔ از
رباعیات بنام نزهةالمجالس یافته است تقریباً مشتمل بر چهار هزار رباعی از شعرای
بسیار که در سال ۷۳۱ یعنی تقریباً دویست سال پس از وفات خیّام کتابت
شده است گرِدآورنده این رباعیات آنها را منقسم بهفده باب نموده و در
هر باب رباعیاتی از اشخاص مختلف در موضوع خاص از قبیل مدح و ذمّ و دعا
و وصال و فراق و نصیحت و امثال آن درج کرده و در بعضی از آن ابواب رباعیاتی
از خیّام آورده است و بعلاوه یک باب هم تخصیص بخیام داده و آن باب را چنین عنوان کرده است «در معانی حکیم عمر خیّام» مجموع رباعیّاتی که در این کتاب
بنام خیّام ذکر شده سی و سه رباعی است که دو رباعی از آنها مکرر است و بنابرین
سی و یک رباعی میشود و بزرگترین مجموعه از رباعیّات خیام است که پیش از سده
دهم جمع آوری شده و بعضی از آن رباعیات جای دیگر دیده نشده بود. عکس
اوراق کتاب نزهةالمجالس را توسّط دانشمند ارجمند آقای حسین دانش از استانبول
خواستیم و آن سی و یک رباعی را در اینجا نقل میکنیم:
| | | | | | |
|
تا راه قلندری نپوئی نشود |
|
رُخساره بخونِ دل نشوئی نشود |
|
|
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان |
|
آزاد بترک خود نگوئی نشود |
|
| | | | | | |
|
یک روز ز بند عالم آزاد نیَم |
|
یکدم زدن از وجود خود شاد نیم |
|
|
شاگردی روزگار کردم بسیار |
|
در کار جهان هنوز استاد نِیم |
|
| | | | | | |
|
هرگز دل من ز علم محروم نشد |
|
کم ماند ز اَسرار که مفهوم نشد |
|
|
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز |
|
معلومم شد که هیچ معلوم نشد |
|
| | | | | | |
|
دشمن بغلط گفت که من فلسفیم |
|
ایزد داند که آنچه او گفت نِیَم |
|
|
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام |
|
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم |
|
| | | | | | |
|
مائیم که اصل شادی و کانِ غمیم |
|
سرمایهٔ دادیم و نهادِ ستمیم |
|
|
پستیم و بلندیم ....... و کمیم |
|
آئینه زنگ خورده و جام جمیم |
|
| | | | | | |
|
ترکیب طبایع چو بکام تو دَمی است |
|
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است |
|
|
با اهل خِرَد باش که اصلِ تَنِ تو |
|
گَردی و نسیمی و شراری و دَمی است |
|
| | | | | | |
|
خوش باش که پختهاند سودای تو دی |
|
فارغ شدهاند از تمنّای تو دی |
|
|
قصّه چکنم که بیتقاضای تو دی |
|
دادند قرار کار فردای تو دی |
|
| | | | | | |
|
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن |
|
فردا که نیامده است فریاد مکن |
|
|
بر نامَدِه و گذشته بنیاد مکن |
|
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن |
|
| | | | | | |
|
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است |
|
در هر قرنی بزرگواری بوده است |
|
|
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین |
|
آن مَردُمک چشم نگاری بوده است |
|
| | | | | | |
|
هر ذرّه که در خاک زمینی بوده است |
|
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است |
|
|
گرد از رخ نازنین بآزرم فشان |
|
کآنهم رخ خوب نازنینی بوده است |
|
| | | | | | |
|
هر راز که اندر دل دانا باشد |
|
باید که نهفتهتر ز عنقا باشد |
|
|
کاندر صدف از نهفتگی گردد در |
|
آن قطره که راز دل دریا باشد |
|
| | | | | | |
|
هم دانهٔ امید بخرمن ماند |
|
هم باغ و سرای بی تو و من ماند |
|
|
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی |
|
با دوست بخور گرنه بدشمن ماند |
|
| | | | | | |
|
بر شاخ امید اگر بری یافتمی |
|
هم رشته خویش را سری یافتمی |
|
|
تا چند ز تنگنای زندان وجود |
|
ایکاش سوی عدم دری یافتمی |
|
| | | | | | |
|
یک جرعه می کُهن ز ملکی نو به |
|
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به |
|
|
در دست به از تخت فریدون صدبار |
|
خشت سر خُم ز تاج کیخسرو به |
|
| | | | | | |
|
در دهر چو آواز گل تازه دهند |
|
فرمای بُتا که می باندازه دهند |
|
|
از حور و قصور وز بهشت و دوزخ |
|
فارغ بنشین که آن هر آوازهٔ دهند |
|
| | | | | | |
|
گیرم که باسرار معمّا نرسی |
|
در شیوهٔ عاقلان همانا نرسی |
|
|
از سبزه و می خیز بهشتی برساز |
|
کآنجا که ببهشت یا رسی یا نرسی |
|
| | | | | | |
|
من می نه ز بهر تنگ دستی نخورم |
|
یا از غم رسوائی و مستی نخورم |
|
|
من می ز برای خوشدلی میخوردم |
|
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم |
|
| | | | | | |
|
گر کار فلک بعدل سنجیده بُدی |
|
احوال فلک جمله پسندیده بُدی |
|
|
ور عدل بُدی بکارهای در گردون |
|
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی |
|
| | | | | | |
|
هر یک چندی یکی برآید که منم |
|
با نعمت و با سیم و زر آید که منم |
|
|
چون کارَکِ او نظام گیرد روزی |
|
ناگه اجل از کمین در آید که منم |
|
| | | | | | |
|
عمری است مرا تیره و کاری است نه راست |
|
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست |
|
|
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست |
|
ما را ز کسی دگر نمیباید خواست |
|
| | | | | | |
|
ترکیب پیالهٔ که در هم پیوست |
|
بشکستن آن روا نمیدارد مست |
|
|
چندین سر و پای نازنین از سر دست |
|
بر مهر که پیوست و بکین که شکست |
|
| | | | | | |
|
آنرا که بصحرای علل تاختهاند |
|
بی او همه کارها بپرداختهاند |
|
|
امروز بهانهٔ در انداختهاند |
|
فردا همه آن بود که درساختهاند |
|
| | | | | | |
|
خورشید بگل نهفت می نتوانم |
|
و اسرار زمانه گفت می نتوانم |
|
|
از بهر تفکّرم برآورد خرد |
|
دُرّی که ز بیم سفت می نتوانم |
|
| | | | | | |
|
رفتم که در این منزل بیداد بدن |
|
در دست نخواهد بجز از باد بدن |
|
|
آنرا باید بمرگ من شاد بدن |
|
کز دست اجل تواند آزاد بدن |
|
| | | | | | |
|
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد |
|
دل را بچنین غصّه دژم نتوان کرد |
|
|
کار من و تو چنانکه رای من و تُست |
|
از موم بدست خویش هم نتوان کرد |
|
| | | | | | |
|
ز آوردن من نبود گردون را سود |
|
وز بردن من جاه و جمالش نفزود |
|
|
وز هیچ کسی نبود و گوشم نشنود |
|
کآوردن و بردن من از بهر چه بود |
|
| | | | | | |
|
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان |
|
میخواه مروّق بطراز آمدگان |
|
|
رفتند یکان یکان فراز آمدگان |
|
کس می ندهد نشان ز بازآمدگان |
|
| | | | | | |
|
در کارگه کوزه گری رفتم دوش |
|
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
|
|
از دستهٔ هر کوزه برآورده خروش |
|
صد کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش |
|
| | | | | | |
|
برگیر پیاله و سبو ای دلجوی |
|
تا بخرامیم گرد باغ و لب جوی |
|
|
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی |
|
صدبار پیاله کرد و صد بار سبوی |
|
| | | | | | |
|
از کوزهگری کوزه خریدم باری |
|
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری |
|
|
شاهی بودم که جام زرّینم بود |
|
اکنون شدهام کوزهٔ هر خمّاری |
|
| | | | | | |
|
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست |
|
از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست |
|
|
هر کاسهٔ می که در کفِ مخموریست |
|
از عارض مستی و لب مستوریست |
|
۵– دانشمند ارجمند آقای محمّد قزوینی چندین سال پیش ازین مجموعهٔ از نخبه اشعار کشف
کردند بنام مونسالاحرار فی دقایق الاشعار و آنهم بچندین باب منقسم و یک بابش
برباعیات تخصیص یافته سپس یک باب دیگر هم مخصوص رباعیات خیّام دارد و سیزده
رباعی از حکیم نیشابور در آنجا مندرج است. این کتاب در سال ۷۴۱ یعنی
ده سال پس از نزهةالمجالس بتحریر آمده و از این دو کتاب معلوم میشود در اوایل سدهٔ هشتم رباعیات خیّام مشهور بوده و حکیم را در سرودن رباعی دارای شیوه
و مذاق مخصوص میدانستهاند سیزده رباعی که در مونسالاحرار از خیّام نقل شده اینست:
| | | | | | |
|
عالم اگر از بهر تو میآرایند |
|
مگرای بدان که عاقلان نگرایند |
|
|
بسیار چو تو روند و بسیار آیند |
|
بربای نصیب خویش کت بربایند |
|
| | | | | | |
|
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد |
|
خود را بکم و بیش دژم نتوان کرد |
|
|
کارِ من و تو چنانکه رای من و تُست |
|
از موم بدست خویش هم نتوان کرد |
|
| | | | | | |
|
وقت سحر است خیز ای مایهٔ ناز |
|
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز |
|
|
کانها که بجایند نپایند بسی |
|
وانها که شدند کس نمیآید باز |
|
| | | | | | |
|
چون نیست مقام ما درین دهر مقیم |
|
پس بی می و معشوق خطائی است عظیم |
|
|
تا کی ز قدیم و محدث امّیدم و بیم |
|
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم |
|
| | | | | | |
|
چون ابر بنوروز رخ لاله بشُست |
|
برخیز و بجام باده کن عزم درست |
|
|
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست |
|
فردا همه از خاک تو برخواهد رست |
|
| | | | | | |
|
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی |
|
سرمست بُدم چو کردم این اوباشی |
|
|
با من بزبان حال میگفت سبو |
|
من چون تو بُدم تو نیز چون من باشی |
|
| | | | | | |
|
یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد |
|
یک ذرّه خاک با زمین یکتا شد |
|
|
آمد شدن تو اندرین عالم چیست |
|
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد |
|
| | | | | | |
|
ایّام زمانه از کسی دارد ننگ |
|
که در غم ایام نشیند دلتنگ |
|
|
می خور تو در آبگینه و ناله چنگ |
|
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ |
|
| | | | | | |
|
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت |
|
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت |
|
|
هر کس سخنی از سر سودا گفتند |
|
زان روی که هست کس نمیداند گفت |
|
| | | | | | |
|
ای پیر خردمند پگهتر برخیز |
|
وان کودک خاک بیز را بنگر تیز |
|
|
پندش ده و گو که نرم نرمک می بیز |
|
مغز سر کیقباد و چشم پرویز |
|
| | | | | | |
|
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست |
|
او را نه نهایت نه بدایت پیداست |
|
|
کس می نزند دمی در این معنی راست |
|
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست |
|
| | | | | | |
|
می خور که فلک بهر هلاک من و تو |
|
قصدی دارد بجان پاک من و تو |
|
|
در سبزه نشین دمی روشن میخور |
|
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو |
|
| | | | | | |
|
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی |
|
وز هفت و چهار دائم اندر تفتی |
|
|
می خور که هزار بار بیشت گفتم |
|
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی |
|
البتّه توجّه فرمودهاید که از این سیزده رباعی یکی (دومی) در رباعیات
زینةالمجالس است و یکی (یازدهمی) از رباعیات مذکور در مرصادالعباد است
۶– فاضل گرامی آقای سعید نفیسی چندین سال پیش ازین در کتابخانه مجلس شورای ملّی
جُنگی از منشآت و اشعار سراغ کردند که در سال ۷۵۰ یعنی نه سال پس از مونسالاحرار
کتابت شده و این یازده رباعی در آن جنگ بنام خیام مندرج است:
| | | | | | |
|
آنها که کهن شدند و آنها که نوند |
|
هرکس بمراد خویش یک یک بردند |
|
|
این کهنه جهان بکس نماند باقی |
|
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند |
|
| | | | | | |
|
آرند یکی و دیگری بربایند |
|
بر هیچکسی راز همی نگشایند |
|
|
ما را ز قضا جز اینقدر ننمایند |
|
پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند |
|
| | | | | | |
|
از جِرم گِلِ سیاه و تا اوج زحل |
|
کردم همه مشکلات کلّی را حلّ |
|
|
بگشادم بندهای مشکل بحیل |
|
هر بند گشاده شد بجز بند اجل |
|
| | | | | | |
|
برخیز بُتا بیار بهر دل ما |
|
حلّ کن بجمال خویشتن مشکل ما |
|
|
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم |
|
زان پیش که کوزهها کنند از گِلِ ما |
|
| | | | | | |
|
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی |
|
با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی |
|
|
کانکس که جهان کرد فراغت دارد |
|
از سبلت چون توئی و ریش چو منی |
|
| | | | | | |
|
چون نیست مقام ما در این دَهر مُقیم |
|
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم |
|
|
تا کی ز قدیم و مُحدث ای مرد سلیم |
|
چون من مردم جهان چه مُحدث چه قدیم |
|
| | | | | | |
|
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی |
|
معذوری اگر در طلبش میکوشی |
|
|
باقی همه رایگان نیرزد هُش دار |
|
تا عمر گرانبها بدان نفروشی |
|
| | | | | | |
|
گرچه غم و رنج من درازی دارد |
|
عیش و طرب تو سرفرازی دارد |
|
|
بر دَهر مکن تکیه که دوران فلک |
|
در پرده هزار گونه بازی دارد |
|
| | | | | | |
|
از رنج کشیدن آدمی خُرد گردد |
|
قطره چو کشد حبس صدف در گردد |
|
|
گر مال نماند سر بماناد بجای |
|
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد |
|
| | | | | | |
|
بر چشم تو عالم ارچه میآرایند |
|
مگرای بدو که عاقلان نگرایند |
|
|
بسیار چو تو شدند و بسیار آیند |
|
بربای نصیب خویش کت بربایند |
|
| | | | | | |
|
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم |
|
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم |
|
|
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی |
|
چندان ندهد امان که آبی بخوریم |
|
در اینجا هم توجّه میدهیم که رباعی ششم و رباعی دهم از رباعیهائی است که در مونس
الاحرار نیز آمده است.
باین ترتیب پنجاه و سه رباعی یافتهایم که در انتساب آنها بخیّام تشکیک بیمورد است
چون این انتساب همه از اوایل سدهٔ هفتم تا نیمه سدهٔ هشتم است و کسانیکه آنها را
نقل کردهاند زمانشان از زمان خیام چندان دور نیست و محلّ اعتمادند و رباعیاتی
که نقل کردهاند در سبک و شیوه بهم نزدیک و متناسبند و هیچ قسم ناجوری ندارند
و اگر این مآخذ را هم قبول نکنیم دیگر باید بکلی از خیام چشم بپوشیم.
۷– بر این پنجاه و سه رباعی که سند معتبر دارند چند رباعی دیگر هم میتوانیم بیفزائیم
از اینرو که دانشمند گرامی آقای دکتر قاسم غنی که در فراهم آوردن این مجموعه
با اینجانب همکاری فرمودهاند در کتابخانهٔ مجلس شورای ملّی مجموعهٔ تذکره مانند یافتهاند
مشتمل بر منتخباتی از اشعار سی نفر از شعرا تقریباً که در آنجا این پنج رباعی بنام خیّام
ضبط شده است:
| | | | | | |
|
از جملهٔ رفتگان این راه دراز |
|
باز آمده کیست تا بما گوید راز |
|
|
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز |
|
تا هیچ نمانی که نمیآئی باز |
|
| | | | | | |
|
آنی که نبودت بخور و خواب نیاز |
|
کردند نیازمندت این چار انباز |
|
|
هریک بتو آنچه داد بستاند باز |
|
تا باز چنان شوی که بودی ز آغاز |
|
| | | | | | |
|
بر پشت من از زمانه تو میآید |
|
وز من همه کار نانکو میاید |
|
|
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو |
|
گفتا چکنم خانه فرو میآید |
|
| | | | | | |
|
بردار قرابه و سبو ای دلجوی |
|
فارغ بنشین بکشت زار و لب جوی |
|
|
بس نفس عزیز را که این چرخ کبود |
|
صد بار قرابه کرد و صد بار سبوی |
|
| | | | | | |
|
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست |
|
ور بر تن تو عمر لباسی چستست |
|
|
در خیمهٔ تن که سایه بانیست ترا |
|
هان تکیه مکن که چار میخش سستست |
|
در این مجموعه شعرائی که نام برده شدهاند همه متقدّم بر سدهٔ هشتم هجری میباشند
از فردوسی گرفته تا سعدی و معاصران او که خواجه حافظ را ندارد و معلوم میشود
گردآورنده این مجموعه مقدم بر حافظ بوده است، تحریر نسخه هم کهنه است
و از شیوه خط و رسم الخطّ و همه قرائن یقین حاصل میشود که از سده هشتم متاخر نیست
و اگر بر مونسالاحرار و جُنگهای سابقالذّکر مقدم نباشد معاصر آنهاست
و نظر بنوع مضمون رباعیها با همان اطمینان میتوانیم این رباعیها را هم ضمیمه آن
پنجاه و سه کنیم و چون رباعی چهارم از این پنج رباعی در نزهةالمجالس نیز
آمده است بر پنجاه و سه رباعی سابق چهار رباعی دیگر افزوده میشود.
۸– هرچند این پنجاه و هفت رباعی که برای ما تقریباً یقین حاصل شده است که گفتهٔ
خیّام میباشند مقصود ما را حاصل میکنند یعنی برای تشخیص رباعیات خیّام مفتاح
بدست میدهند ده رباعی دیگر هم در این دو مجموعهٔ اخیر یافتهایم که از گویندهٔ
آنها نامی برده نشده امّا چون از نسخ همان رباعیهای دیگر است و غالبا در مجموعههای
رباعیات خیّام مذکور است و یکی از آنها از رباعیهائی است که شیخ نجمالدّین
در مرصاد العباد آورده است روا باشد که آنها را هم ضمیمه آن پنجاه و هفت
رباعی کنیم اگر هم پای احتیاط را بالا بگذاریم و بحساب نیاوریم تفاوتی در نتایجی
که از آن پنجاه و هفت رباعی خواهیم گرفت دست نمیدهد آن ده رباعی اینست:
| | | | | | |
|
قومی متفکرند اندر ره دین |
|
قومی بگمان فتاده در راه یقین |
|
|
میترسم از آنکه بانگ آید روزی |
|
کای بیخبران راه نه آنست و نه این |
|
| | | | | | |
|
قانع بیک استخوان چو کرکس بودن |
|
به زانکه طفیل خوان ناکس بودن |
|
|
با نان جوین خویش حقّا که به است |
|
کالوده بپالودهٔ هر خس بودن |
|
| | | | | | |
|
تا چند کنی خدمت دونان و خسان |
|
جان بر سر هر طعمه منه چون مگسان |
|
|
نانی بدو روز خور مکش منت کس |
|
خونِ دل خود خوری به از نان کسان |
|
| | | | | | |
|
یک نان بدو روز اگر شود حاصل مرد |
|
وز کوزه شکستهٔ دمی آبی سرد |
|
|
مامور کم از خودی چرا باید بود |
|
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد |
|
| | | | | | |
|
ای دیده اگر کور نهٔ گور ببین |
|
وین عالم پر فتنه و پُر شور ببین |
|
|
شاهان و سران و سروران زیر گِلَند |
|
روهای چو مَه در دهن مور ببین |
|
| | | | | | |
|
ای دل غم این جهان فرسوده مخور |
|
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور |
|
|
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید |
|
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور |
|
| | | | | | |
|
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد |
|
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد |
|
|
مغرور بدانی که نخوردست ترا |
|
تعجیل مکُن هم بخورد دیر نشد |
|
| | | | | | |
|
چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست |
|
چون هست بهرچه هست نقصان و شکست |
|
|
انگار که هرچه هست در عالم نیست |
|
پندار که هرچه نیست در عالم هست |
|
| | | | | | |
|
حیّی که بقدرت سر و رو میسازد |
|
همواره همو کار عدو میسازد |
|
|
گویند قرابه گر مسلمان نبود |
|
او را تو چه گوئی که کدو میسازد |
|
| | | | | | |
|
در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست |
|
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست |
|
|
کس می نزند در این جهان یکدم راست |
|
کین آمدن از کجا و رفتن بکجاست |
|
چون این شصت و شش رباعی که باحتمال بسیار قوی بلکه باطمینان میتوان از خیّام دانست
بدست آمد در پیش میگذاریم و خصایص کلام حکیم را میسنجیم نخستین چیزی که بآن برمیخوریم
اینست که بسیار ساده و بی آرایش است و از تصنّع و تکلّف بلکه از تخیّلات شاعرانه
عاری است چنانکه میتوان گفت از شعر جز وزن و قافیه چیزی ندارد ولیکن در نهایت
فصاحت و بلاغت است درست و موجز و استوار الفاظ همه قالب معنی است
و کم و زیاد و عیب و نقص ندارد پیداست که گوینت لفاظی و چرب زبانی نمیخواسته است
و همه در بند بعنی پروردن بوده است امّا معانی بقدری لطیف و دقیق و بدایع است
که از هر تخیّل و تصنّعی برتر است هزل ندارد جدّی است و گاه گاه که مختصر طیبتی میکند بسیار باریک و ظریف است سخنش نرم است و زنندگی ندارد و مضامین
رباعیات همه نتیجهٔ طبع حکیم متفکّر متجسّس است حلّ معمّای جهان را میجوید حکمت
کار خلقت و سرنوشت انسان را میخواهد رازی را که در مرگ نهفته است میپرسد
از ناپایداری زندگانی انسان و اوضاع روزگار متاثّر و متاسّف و از مرگ جوانان
و نازنینان متالّم است صفا و طراوت و زیبائی طبیعت را بشدّت حسّ میکند
و متمتّع میشود امّا همواره متذکّر است که این تمتّع دوام ندارد و باید عمر را غنیمت
شمرد و بیهوده نباید تلف کرد چون مُردیم دیگر بار بدنیا بر نمیگردیم خوش باید بود
بد نباید کرد حرص و آز نباید داشت قانع باید بود بیش از حاجت نباید خواست
مناعت و عزّت نفس و استقلال طبع را از دست نباید داد در مقابل کسان
خود را خوار نباید کرد افکار کوته نظران و آرزوهای کوچک آنها را چه در امور دنیا
چه مربوط بعقبی حقیر باید شمرد همّت بلند باید داشت جاه و جلال و جمال و قدرت و شوکت و مکنت و عیش و طرب هم بیاعتبار و ناپایدار است همه میمیرند
و خاک میشوند و از خاک آنها خشت و کوزه میسازند و در مقابل مرگ و پس از آن
همه یکسانند و کوچکی و بزرگی بیتفاوت است دل بدنیا نباید بست و کبر و غرور بیجاست.
اینهمه پند و حکمت و عبرت در رباعیات مندرج است امّا تلخی و ثقالت نصیحت
و اندرز ندارد همه گفتگو از می و معشوق و سبزه و گل است تا آنجا که مردم سطحی و
قشری و ظاهر بین خیّام را دعوت کننده بمیخوارگی و لهو و لعب پنداشتهاند
امّا حقیقت اینست که او وظیفهٔ موعظه و خطابه بر عهده نگرفته است و هیچیک از شئون
شاعری را بر خود نبسته است نه مدح و ذمّ میکند نه مغازله و معاشقه نه از فراق
میگرید نه از وصال میخندد نه وعظ میکند نه مناجات میگوید نه تضرّع و زاری مینماید
نه عرفان میبافد همه مستغرق فکر راز دهر است که برای چه آمدیم و چرا میرویم هیچکس حقیقت را ندانست و از این شب تاریک راه بیرون نبرد همه افسانهٔ گفتند و مردم را در خواب کردند و خود نیز بخواب رفتند.
آنچه از رباعیات مسلّم خیام بدست میآید اینست پس بنای ما بر این شد که مجموعههائی از رباعیات را که در سدهٔ نهم و دهم فراهم آمده و کهنهترین مجموعههای موجود میباشند خواه در داخله یا خارجه بچاپ رسیده باشند خواه نرسیده باشند در پیش بگذاریم و رباعیات را یک یک بگیریم و با میزانی که بدست آوردهایم بسنجیم هر رباعی که باین افکار نزدیک و موافق بود اختیار کنیم و آنچه از این زمینه بیرون بود بیندازیم و البتّه درستی کلام و فصاحت و بلاغت و صحّت لفظ
و لطف معنی را هم شرط دانستیم زیرا در صورتیکه نصّ صریح و متن مسلّم در دست نیست چه داعی داریم که سخنِ سُست و بیمایه را یپذیریم و از خیّام بدانیم و بر خلاف دستور حکیم اوقات عزیز را مشغول کلام غیر لازم بسازیم.
پس امثال این رباعی را که میگوید:
| | | | | | |
|
برخیز و بده باده چه جای سخن است |
|
کامشب دهن تنگ تو روزی من است |
|
|
ما را چو رُخ خویش می گلگون ده |
|
کین توبهٔ من چو زلف تو پُر شکن است |
|
متروک داشتیم برای آنکه فقط مغازله و بیفلسفه است و مانند این رباعی را که میگوید:
| | | | | | |
|
ای بادهٔ ناب و ای میِ مینائی |
|
چندان بخورم ترا من شیدائی |
|
|
کاز دور مرا هرکه بهبیند گوید |
|
ای خواجه شراب از کجا میآئی |
|
مردود دانستیم چون غیر از میخوارگی مفرط متضمّن معنائی نیست و نوع این رباعی را:
| | | | | | |
|
ای عارض تو نهاده بر نسرین طرح |
|
روی تو فکنده بر بتان چین طرح |
|
|
از غمزهٔ تو داده شَه بابل را |
|
است و رخ و پیل و بیدق و فرزین طرح |
|
انداختیم از آنرو که بیفلسفه و پر تصنّع و متکلف است و امثال این رباعی را:
| | | | | | |
|
عشقی که مجازی بود آبش نبود |
|
چون آتش نیم مرده تابش نبود |
|
|
عاشق باید که سال و ماه و شب و روز |
|
آرام و قرار و خورد و خوابش نبود |
|
ترک کردیم چون عاشقانه و عارفانه است و مانند این رباعی را:
| | | | | | |
|
پندی دهمت اگر بمن داری گوش |
|
از بهر خدا جامهٔ تزویر مپوش |
|
|
عقبی همه ساعتست و دنیا یکدم |
|
از بهر دمی مُلکِ ابد را مفروش |
|
نپذیرفتیم بسبب اینکه موعظه است و معنیش هم مبتذل است و این قسم رباعی را که:
| | | | | | |
|
ماه رمضان برفت و شوّال آمد |
|
هنگام نشاط و عیش و قوال آمد |
|
|
آمد گه آنکه خیکها اندر دوش |
|
گویند که پشت پشت حَمال آمد |
|
مردود خواندیم از آنرو که لفظ و معنیش رکیک است و مانند این رباعی را که:
| | | | | | |
|
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز |
|
گردِ گنه از چهره نرفتم هرگز |
|
|
با اینهمه نومید نیم از کَرَمَت |
|
زانرو که یکی را دو نگفتم هرگز |
|
ترک کردیم چون مناجات است و همچنین هر رباعی را که اسقاط کردهایم بنظری از قبیل
آنچه بیان شد بوده یعنی یا لفظ یا معنی آنرا با نوع سخن خیّام موافق موازینی که اختیار
کرده بودیم سازگار نیافتهایم و بسیاری را که با مذاق خیّام ناسازگار بنظر نمیآید
حذف کردهایم بواسطهٔ اینکه از نکات و دقایق دلپسند عاری و فقط تکرار مضامین
رباعیات دیگر بوده است.
از مؤیدات نظر ما بر اینکه رباعیهای مناجات که در مجموعههای خیّام دیده میشود
از او نیست یکی اینست که در بعضی از مجموعهها این قصّه را نقل کردهاند که پس از وفات
حکیم مادرش او را در خواب دید و از چگونگی حال او در سرای آخرت پرسید او
این رباعی را سرود:
| | | | | | |
|
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی |
|
ای آتش دوزخ از تو افروختنی |
|
|
تا کی گوئی که بر عُمر رحمت کن |
|
حق را تو کئی برحمت آموختنی |
|
معلوم نیست کسیکه این افسانه را جعل کرده است خیّام را سوختنی میدانسته یا آمرزیدنی و منظور گویندهٔ رباعی کدام عُمر بوده است در هر حال اینهم یکی از رباعیهائی است که ما ترک کردهایم و یکی دیگر این رباعی است که صاحب فردوسالتّواریخ در احوال خیّام نقل کرده و میگوید گفتهاند آخرین سخنان منظم او این بود:
| | | | | | |
|
سیر آمدم ای خدای از هستی خویش |
|
از تنگدلی و از تهی دستی خویش |
|
|
از نیست چو هست میکنی بیرون آر |
|
زین نیستیم بحرمت هستی خویش |
|
بعقیدهٔ ما این رباعی و امثال آنرا کسانی جعل کردهاند که یا برحسب گفتهٔ عوام یا باستنباط شخصی سخنان خیّام را کفرآمیز پنداشته ولی دریخ دانستهاند که او این شهرت را داشته باشد و بوسیلهٔ جعل این رباعیات و افسانههائی مانند «ابریق می مرا شکستی ربّی» خواستهاند او را رو سفید کنند.
این نکته را هم نگفته نگذاریم که از این تحقیقات ما گمان نبرند که ما سخنسرایانی را که در شعر موعظه و نصیحت یا مناجات و حمد و نعت یا تحقیق عرفانی و اخلاقی یا مغازله و معاشقه میکنند نمیپسندیم یا از خیّام کمتر میشماریم و برعکس ادّعا میکنیم که هیچکس ارادتش نسبت بامثال سنائی و نظامی و عطّار و سعدی و حافظ و مولوی از ما بیشتر نیست حرف ما اینست که سخن خیّام نوع دیگری است و آنهم بجای خویش نیکوست و اگر درست بنگری با همه تحقیقاتی که کردیم همین رباعیات هم بنوعی مناجات است هم قسمی عرفان است و هم وجهی از موعظه است و هم رنگی از مغازله است و لوازم و خصایص شاعری را هم بنحو کمال دارا میباشد.
در پایان سخن باید تصریح کنیم که این رباعیها که ما اختیار کرده و بنام خیّام قلمداد میکنیم مدّعی نیستیم که بطور قطع و یقین از خیام است یا اینکه رباعیات خیّام منحصر باینست که ما فراهم کردهایم بنظر ما اینها از نوع سخن حکیم نیشابور است و میتواند کلام او باشد و شایستگی دارد اما حاکم حقیقی در این امر ذوق و سلیقهٔ ما بوده است نه سند و دلیل و برهان و اگر دیگری ذوق و سلیقهاش غیر از این باشد با او نزاع نداریم و آرزومندیم که بعدها از گوشه و کنار اسناد و مدارکی بدست بیاید تا آیندگان مثل ما ملجاء نباشند که رباعیات خیّام را تنها از روی سلیقه و ذوق شخصی تشخیص دهند.
تهران، فروردین ماه ۱۳۲۰ شمسی
محمّدعلی فروغی