پروین اعتصامی (قصائد)
ظاهر
- ای دل عبث مخور غم دنیا را
- کار مده نفس تبه کار را
- رهائیت باید، رها کن جهانرا
- یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
- ای کنده سیل فتنه ز بنیادت
- ای دل، فلک سفله کجمدار است
- آهوی روزگار نه آهوست، اژدر است
- ای عجب! این راه نه راه خداست
- گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
- شالودهی کاخ جهان بر آبست
- آنکس که چو سیمرغ بی نشانست
- اگر چه در ره هستی هزار دشواریست
- عاقل از کار بزرگی طلبید
- ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
- دل اگر توشه و توانی داشت
- فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد
- سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
- سرو عقل گر خدمت جان کنند
- ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود
- دانی که را سزد صفت پاکی:
- هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار
- کارها بود در این کارگه اخضر
- ای سیه مار جهان را شده افسونگر
- ای شده شیفتهی گیتی و دورانش
- ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ
- در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام
- نخواست هیچ خردمند وام از ایام
- نفس گفتست بسی ژاژ و بسی مبهم
- تا ببازار جهان سوداگریم
- بد منشانند زیر گنبد گردان
- حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان
- دزد تو شد این زمانهی ریمن
- دگر باره شد از تاراج بهمن
- پردهی کس نشد این پردهی میناگون
- گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین
- تو بلند آوازه بودی، ای روان
- گردون نرهد ز تند رفتاری
- سود خود را چه شماری که زیانکاری
- ای شده سوختهی آتش نفسانی
- اگر روی طلب زائینهی معنی نگردانی
- بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی
- همی با عقل در چون و چرائی