پروین اعتصامی (قصائد)/اگر چه در ره هستی هزار دشواریست
ظاهر
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست | چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست | |||||
بپات رشته فکندست روزگار و هنوز | نه آگهی تو که این رشتهی گرفتاریست | |||||
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی | که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست | |||||
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست | بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست | |||||
نهفته در پس این لاجورد گون خیمه | هزار شعبدهبازی، هزار عیاریست | |||||
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه | چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست | |||||
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد | سزاش تاب و تب روزگار بیماریست | |||||
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را | مگوی نور تجلی فسون و طراریست | |||||
اگر که در دل شب خون نمیکند گردون | بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست | |||||
بگاهوار تو افعی نهفت دایهی دهر | مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست | |||||
سپردهای دل مفتون خود بمعشوقی | که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست | |||||
بدار دست ز کشتی که حاصلش تلخیست | بپوش روی ز آئینهای که زنگاریست | |||||
بخیره بار گران زمانه چند کشی | ترا چه مزد بپاداش این گرانباریست | |||||
فرشته زان سبب از کید دیو بیخبر است | که اقتضای دل پاک، پاک انگاریست | |||||
بلند شاخهی این بوستان روح افزای | اگر ز میوه تهی شد، ز پست دیواریست | |||||
چو هیچگاه به کار نکو نمیگرویم | شگفت نیست گر آئین ما سیه کاریست | |||||
برو که فکرت این سودگر معامله نیست | متاع او همه از بهر گرم بازاریست | |||||
بخر ز دکهی عقل آنچه روح میطلبد | هزار سود نهان اندرین خریداریست | |||||
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک | فروخت بر همه و گفت مشک تاتاریست | |||||
گلشن مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست | غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست | |||||
قضا چو قصد کند، صعوهای چو ثعبانی است | فلک چو تیغ کشد، زخم سوزنی کاریست | |||||
کدام شمع که ایمن ز باد صبحگهی است | کدام نقطه که بیرون ز خط پرگاریست | |||||
عمارت تو شد است این چنین خراب ولیک | بخانهی دگران پیشهی تو معماریست | |||||
بدان صفت که تو هستی دهند پاداشت | سزای کار در آخر همان سزاواریست | |||||
بهل که عاقبت کار سرنگونت کند | بلندئی که سرانجام آن نگونساریست | |||||
گریختن ز کژی و رمیدن از پستی | نخست سنگ بنای بلند مقداریست | |||||
ز روشنائی جان، شامها سحر گردد | روان پاک چو خورشید و تن شب تاریست | |||||
چراغ دزد ز مخزن پدید شد، پروین | زمان خواب گذشتست، وقت بیداریست |