پروین اعتصامی (قصائد)/تا ببازار جهان سوداگریم
ظاهر
تا ببازار جهان سوداگریم | گاه سود و گه زیان می آوریم | |||||
گر نکو بازارگانیم از چه روی | هرگز این سود و زیانرا نشمریم | |||||
جان زبون گشته است و در بند تنیم | عقل فرسوده است و در فکر سریم | |||||
روح را از ناشتائی میکشیم | سفرهها از بهر تن میگستریم | |||||
گر چه عقل آئینه کردار ماست | ما در آن آئینه هرگز ننگریم | |||||
گر گرانباریم، جرم چرخ چیست | بار کردار بد خود میبریم | |||||
چون سیاهی شده بضاعت دهر را | ما سیه کاریم کانرا میخریم | |||||
پند نیکان را نمیداریم گوش | اندرین فکرت کازیشان بهتریم | |||||
پهلوان اما بکنج خانهایم | آتش اما در دل خاکستریم | |||||
کاردانان راه دیگر میروند | ما تبهکاران براه دیگریم | |||||
گرگ را نشناختستیم از شبان | در چراگاهی که عمری میچریم | |||||
بر سپهر معرفت کی بر شویم | تا بپر و بال چوبین میپریم | |||||
واعظیم اما نه بهر خویشتن | از برای دیگران بر منبریم | |||||
آگه از عیب عیان خود نهایم | پردههای عیب مردم میدریم | |||||
سفلگیها میکند نفس زبون | ما همی این سفله را میپروریم | |||||
بشکنیم از جهل و خود را نشکنیم | بگذریم از جان و از تن نگذریم | |||||
بادهی تحقیق چون خواهیم خورد؟ | ما که مست هر خم و هر ساغریم | |||||
چونکه هر برزیگری را حاصلی است | حاصل ما چیست گر برزیگریم | |||||
چونکه باری گم شدیم اندر رهی | به که بار دیگر آن ره نسپریم | |||||
زان پراکندند اوراق کمال | تا بکوشش جمله را گرد آوریم | |||||
تا بیفشانند بر چینندمان | طوطی وقت و زمان را شکریم |