پروین اعتصامی (قصائد)/سود خود را چه شماری که زیانکاری
ظاهر
سود خود را چه شماری که زیانکاری | ره نیکان چه سپاری که گرانباری | |||||
تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود | خفته را آگهی از خود نبود، آری | |||||
بال و پر چند زنی خیره، نمیبینی | که تو گنجشک صفت در دهن ماری | |||||
بر بلندی چو سپیدار چه افزائی | بارور باش، تو نخلی نه سپیداری | |||||
چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش | چیست این جیفه که چون جانش خریداری | |||||
طینت گرگ بر آن شد که بیازارد | ز گزندش نرهی گرش نیازاری | |||||
اهرمن را سخنان تو نترساند | که تو کردار نداری، همه گفتاری | |||||
بزبونی گرویدی و زبون گشتی | تو سیه طالع این عادت و هنجاری | |||||
دل و دین تو ربودند و ندانستی | دین چه فرمان دهدت؟ بندهی دیناری | |||||
غم گمراهی و پستی نخوری هرگز | ز ره نفس اگر پای نگهداری | |||||
ماند آنکس که بجا نام نکو دارد | تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری | |||||
تا که سرگشتهی این پست گذرگاهی | هر چه افلاک کند با تو، سزاواری | |||||
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی | بندهی نفس مشو، چونکه ز احراری | |||||
جان تو پاک سپردست بتو ایزد | همچنان پاک ببایدش که بسپاری | |||||
وقت بس تنگ بود، ای سره بازرگان | کالهی خود بخر اکنون که ببازاری | |||||
سپرو جوشن عقل از چه تبه کردی | تو بمیدان جهان از پی پیکاری | |||||
بود بازوت توانا و نکوشیدی | کاهلی بیخ تو بر کند، نه ناچاری | |||||
چرخ دندان تو بشمرد نخستین روز | چه بهیچش نشماری و چه بشماری | |||||
کمتری جوی گر افزون طلبی، پروین | که همیشه ز کمی خاسته بسیاری |