پروین اعتصامی (قصائد)/سرو عقل گر خدمت جان کنند
ظاهر
سرو عقل گر خدمت جان کنند | بسی کار دشوار کسان کنند | |||||
بکاهند گر دیده و دل ز آز | بسا نرخها را که ارزان کنند | |||||
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب | چرا خاطرت را پریشان کنند | |||||
دل و دیده دریای ملک تنند | رها کن که یک چند طوفان کنند | |||||
به داروغه و شحنهی جان بگوی | که دزد هوی را بزندان کنند | |||||
نکردی نگهبانی خویش، چند | به گنج وجودت نگهبان کنند | |||||
چنان کن که جان را بود جامهای | چو از جامه، جسم تو عریان کنند | |||||
به تن پرور و کاهل ار بگروی | ترا نیز چون خود تن آسان کنند | |||||
فروغی گرت هست ظلمت شود | کمالی گرت هست نقصان کنند | |||||
هزار آزمایش بود پیش از آن | که بیرونت از این دبستان کنند | |||||
گرت فضل بوده است رتبت دهند | ورت جرم بوده است تاوان کنند | |||||
گرت گله گرگ است و گر گوسفند | ترا بر همان گله چوپان کنند | |||||
چو آتش برافروزی از بهر خلق | همان آتشت را بدامان کنند | |||||
اگر گوهری یا که سنگ سیاه | بدانند چون ره بدین کان کنند | |||||
به معمار عقل و خرد تیشه ده | که تا خانهی جهل ویران کنند | |||||
برآنند خودبینی و جهل و عجب | که عیب تو را از تو پنهان کنند | |||||
بزرگان نلغزند در هیچ راه | کاز آغاز تدبیر پایان کنند |