پروین اعتصامی (قصائد)/کار مده نفس تبه کار را
ظاهر
کار مده نفس تبه کار را | در صف گل جا مده این خار را | |||||
کشته نکودار که موش هوی | خورده بسی خوشه و خروار را | |||||
چرخ و زمین بندهی تدبیر تست | بنده مشو درهم و دینار را | |||||
همسر پرهیز نگردد طمع | با هنر انباز مکن عار را | |||||
ای که شدی تاجر بازار وقت | بنگر و بشناس خریدار را | |||||
چرخ بدانست که کار تو چیست | دید چو در دست تو افزار را | |||||
بار وبال است تن بی تمیز | روح چرا میکشد این بار را | |||||
کم دهدت گیتی بسیاردان | به که بسنجی کم و بسیار را | |||||
تا نزند راهروی را بپای | به که بکوبند سر مار را | |||||
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن | پاره کن این دفتر و طومار را | |||||
هیچ خردمند نپرسد ز مست | مصلحت مردم هشیار را | |||||
روح گرفتار و بفکر فرار | فکر همین است گرفتار را | |||||
آینهی تست دل تابناک | بستر از این آینه زنگار را | |||||
دزد بر این خانه از آنرو گذشت | تا بشناسد در و دیوار را | |||||
چرخ یکی دفتر کردارهاست | پیشه مکن بیهده کردار را | |||||
دست هنر چید، نه دست هوس | میوهی این شاخ نگونسار را | |||||
رو گهری جوی که وقت فروش | خیره کند مردم بازار را | |||||
در همه جا راه تو هموار نیست | مست مپوی این ره هموار را |