پروین اعتصامی (قصائد)/دل اگر توشه و توانی داشت
ظاهر
دل اگر توشه و توانی داشت | در ره عقل کاروانی داشت | |||||
دیده گر دفتر قضا میخواند | ز سیه کاریش امانی داشت | |||||
رهزن نفس را شناخته بود | گنجهایش نگاهبانی داشت | |||||
کشت و زرعی به ملک جان میکرد | بی نیاز از جهان، جهانی داشت | |||||
گوش ما موعظت نیوش نبود | ورنه هر ذرهای دهانی داشت | |||||
ما در این پرتگه چه میکردیم | مرکب آز گر عنانی داشت | |||||
با چنین آتش و تف و دم و دود | کاشکی این تنور نانی داشت | |||||
آزمند این چنین گرسنه نبود | اگر این سفره میهمانی داشت | |||||
همه را زنده مینشاید گفت | زندگی نامی و نشانی داشت | |||||
داستان گذشتگان پند است | هر که بگذشت داستانی داشت | |||||
رازهای زمانه را میگفت | در و دیوار گر زبانی داشت | |||||
اشکها انجم سپهر دلند | این زمین نیز آسمانی داشت | |||||
تن بدریوزه خوی کرد و ندید | که چو جان گنج شایگانی داشت | |||||
خیره گفتند روح گنج تن است | گنج اگر بود، پاسبانی داشت | |||||
تن که یک عمر زندهی جان بود | هرگز آگه نشد که جانی داشت | |||||
آنچنان شو که گل شوی نه گیاه | باغ ایام باغبانی داشت | |||||
نیکبخت آن توانگری که بدل | غم مسکین ناتوانی داشت | |||||
چاشت را با گرسنگان میخورد | تا که در سفره نیم نانی داشت | |||||
زندگانی تجارتی است کاز آن | همه کس غبنی و زیانی داشت | |||||
بوریاباف بود جولهی دهر | نه پرندی نه پرنیانی داشت | |||||
رو به روزگار خواب نکرد | تا که این قلعه ماکیانی داشت | |||||
گم شد و کس نیافتش دیگر | گهر عمر، کاش کانی داشت | |||||
صید و صیاد هر دو صید شدند | تا قضا تیری و کمانی داشت | |||||
دل بحق سجده کرد و نفس بزر | هر کسی سر بر آستانی داشت | |||||
ما پراکندگان پنداریم | ورنه هر گلهای شبانی داشت | |||||
موج و طوفان و سیل و ورطه بسی است | زندگی بحر بی کرانی داشت | |||||
خامهی دهر بر شکوفه نوشت: | هر بهاری ز پی خزانی داشت | |||||
تیره و کند گشت تیغ وجود | کاشکی صیقل و فسانی داشت |