پروین اعتصامی (قصائد)/گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین
ظاهر
گرت ایدوست بود دیدهی روشن بین | بجهان گذران تکیه مکن چندین | |||||
نه بقائیست به اسفند مه و بهمن | نه ثباتی است به شهریور و فروردین | |||||
پی اعدام تو زین آینه گون ایوان | صبح کافور فشان آید و شب مشکین | |||||
فلک ایدوست به شطرنج همی ماند | که زمانیت کند مات و گهی فرزین | |||||
دل به سوگند دروغش نتوان بستن | که به هر لحظه دگرگونه کند آئین | |||||
به گذرگاه تو ایام بود رهزن | چه همی بار خود از جهل کنی سنگین | |||||
بربود است ز دارا و ز اسکندر | مهر سیمین کمر و مه کله زرین | |||||
ندهد هیچ کسی نسبت طاوسی | به شغالی که دم زشت کند رنگین | |||||
چو کبوتر بچه پرواز مکن فارغ | که به پروازگه تست قضا شاهین | |||||
ز کمان قدر آن تیر که بگریزد | کشدت گر چه سراپای شوی روئین | |||||
همه خون دل خلق است درین ساغر | که دهد ساقی دهرت چو می نوشین | |||||
خاک خوردست بسی گلرخ و نسرین تن | که می روید از آن سرو و گل و نسرین | |||||
مرو ای پیشرو قافله زین صحرا | که نیامد خبر از قافلهی پیشین | |||||
دل خود بینت بیازرد چنان کژدم | تن خاکیت ببلعد چنان تنین | |||||
روز بگذشت، ز خواب سحری بگذر | کاروان رفت، رهی گیر و برو، منشین | |||||
به چمنزار دو، ای خوش خط و خال آهو | به سموات شو، ای طایر علیین | |||||
بچه امید درین کوه کنی خارا | چو تو کشتست بسی کوهکن این شیرین |