پروین اعتصامی (قصائد)/ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
ظاهر
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت | ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت | |||||
روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون | قسمت همای وار بجز استخوان نداشت | |||||
سرمست پر گشود و سبکسار برپرید | مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت | |||||
هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود | بیدار آنکه دیده بملک جهان نداشت | |||||
کو عارفی کز آفت این چار دیو رست | کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت | |||||
گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت | یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت | |||||
آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت | وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت | |||||
کس در جهان مقیم بجز یک نفس نبود | کس بهره از زمانه بجز یک زمان نداشت | |||||
زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست | الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت | |||||
دام فریب و کید درین دشت گر نبود | این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت | |||||
صاحب نظر کسیکه درین پست خاکدان | دست از سر نیاز، سوی این و آن نداشت | |||||
صیدی کزین شکسته قفس رخت برنبست | یا بود بال بسته و یا آشیان نداشت | |||||
روز جوانی آنکه به مستی تباه کرد | پیرانه سر شناخت که بخت جوان نداشت | |||||
آگه چگونه گشت ز سود و زیان خویش | سوداگری که فکرت سود و زیان نداشت | |||||
روگوهر هنر طلب از کان معرفت | کاینسان جهانفروز گهر، هیچ کان نداشت | |||||
غواص عقل، چون صدف عمر برگشود | دری گرانبهاتر و خوشتر ز جان نداشت | |||||
آنکو به کشتزار عمل گندمی نکشت | اندر تنور روشن پرهیز نان نداشت | |||||
گر ما نمیشدیم خریدار رنگ و بوی | دیو هوی برهگذر ما دکان نداشت | |||||
هر جا که گسترانده شد این سفرهی فساد | جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت | |||||
کاش این شرار دامن هستی نمیگرفت | کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت | |||||
چون زنگ بست آینهی دل، تباه شد | چون کند گشت خنجر فرصت، فسان نداشت | |||||
آذوقهی تو از چه در انبار آز ماند | گنجینهی تو از چه سبب پاسبان نداشت | |||||
دیوارهای قلعهی جان گر بلند بود | روباه دهر چشم بدین ماکیان نداشت | |||||
گر در کمان زهد زهی میگذاشتیم | امروز چرخ پیر زه اندر کمان نداشت | |||||
دل را بدست نفس نمیبود گر زمام | راه فریب هیچ گهی کاروان نداشت | |||||
خوش بود نزهت چمن و دولت بهار | گر بیم ترکتازی باد خزان نداشت | |||||
از دام تن بنام و نشانی توان گریخت | دام زمانه بود که نام و نشان نداشت | |||||
هشدار ای گرسنه که طباخ روزگار | نامیخته به زهر، نوالی بخوان نداشت | |||||
گر بد بعدل سیر فلک، پشهی ضعیف | قدرت بگوشمالی پیل دمان نداشت | |||||
از دل سفینه باید و از دیده ناخدای | در بحر روزگار، که کنه و کران نداشت | |||||
آسوده خاطر این ره بی اعتبار را | پروین، کسی سپرد که بار گران نداشت |