پروین اعتصامی (قصائد)/شالودهی کاخ جهان بر آبست
ظاهر
شالودهی کاخ جهان بر آبست | تا چشم بهم بر زنی خرابست | |||||
ایمن چه نشینی درین سفینه | کاین بحر همیشه در انقلابست | |||||
افسونگر چرخ کبود هر شب | در فکرت افسون شیخ و شابست | |||||
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان | گر یک سر آبست، صد سرابست | |||||
سیمرغ که هرگز بدام نیاد | در دام زمانه کم از ذبابست | |||||
چشمت بخط و خال دلفریب است | گوشت بنوای دف و ربابست | |||||
تو بیخود و ایام در تکاپو است | تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست | |||||
آبی بکش از چاه زندگانی | همواره نه این دلو را طنابست | |||||
بگذشت مه و سال وین عجب نیست | این قافله عمریست در شتابست | |||||
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان | کاین بادیه راحتگه ذئابست | |||||
بر گرد از آنره که دیو گوید | کای راهنورد، این ره صوابست | |||||
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی | زیراک سوال تو بی جوابست | |||||
با چرخ، تو با حیله کی برآئی | در پشه کجا نیروی عقابست | |||||
بر اسب فساد، از چه زین نهادی | پای تو چرا اندرین رکابست | |||||
دولت نه به افزونی حطام است | رفعت نه به نیکوئی ثیابست | |||||
جز نور خرد، رهنمای مپسند | خودکام مپندار کامیابست | |||||
خواندن نتوانیش چون، چه حاصل | در خانه هزارت اگر کتابست | |||||
هشدار که توش و توان پیری | سعی و عمل موسم شبابست | |||||
بیهوده چه لرزی ز هر نسیمی | مانند چراغی که بی حبابست | |||||
گر پای نهد بر تو پیل، دانی | کز پای تو چون مور در عذابست | |||||
بی شمع، شب این راه پرخطر را | مسپر بامیدی که ماهتابست | |||||
تا چند و کی این تیره جسم خاکی | بر چهرهی خورشید جان سحابست | |||||
در زمرهی پاکیزگان نباشی | تا بر دلت آلودگی حجابست | |||||
پروین، چه حصاد و چه کشتکاری | آنجا که نه باران نه آفتابست |