جامی (اورنگ پنجم یوسف و زلیخا)
ظاهر
- الهی غنچهی امید بگشای!
- به نام آنکه نامش حرز جانهاست
- دلا تا کی درین کاخ مجازی
- دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
- سخن دیباچهی دیوان عشق است
- درین نوبتگه صورت پرستی
- چنین گفت آن سخندان سخنسنج
- شبی خوش همچو صبح زندگانی
- سحر چون زاغ شب پرواز برداشت
- خوش است از بخردان این نکته گفتن
- خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق
- زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش
- زلیخا گرچه عشق آشفت حالش
- زلیخا داشت از دل بر جگر داغ
- چو از مصر آمد آن مرد خردمند
- عزیز مصر چون افگند سایه
- عزیز آمد به فر شهریاری
- چو دل با دلبری آرام گیرد
- دبیر خامه ز استاد کهن زاد
- شبی یوسف به پیش چشم یعقوب
- حسدورزان یوسف بامدادان
- چو پا بر دامن صحرا نهادند
- سه روز آن ماه در چه بود تا شب
- زلیخا بود ازین صورت، تهیدل
- چو یوسف شد به خوبی گرمبازار
- چو دولتگیر شد دام زلیخا
- سخنپرداز این شیرینفسانه
- به حکم آنکه امتپروری را
- زلیخا بود یوسف را ندیده
- چمن پیرای باغ این حکایت
- شبانگه کز سواد شعر گلریز
- چو با آن کشتهی سودای یوسف
- ولی اول جمال خود بیاراست
- سخن پرداز این کاشانهی راز
- چنین زد خامه نقش این فسانه
- چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ
- نسازد عشق را کنج سلامت
- چو از دستان آن ببریدهدستان
- ز مادر هر که دولتمند زاید
- درین دیر کهن رسمیست دیرین
- دلی کز دلبری ناشاد باشد
- زلیخا کرد بعد از رهنشینی
- چو فرمان یافت یوسف از خداوند
- زلیخا چون ز یوسف کام دل یافت
- بحمدالله که بر رغم زمانه