اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)
ظاهر
- به نام آنکه ما را نام بخشید
- در آن ایام کز من دور شد بخت
- خداوندا، به ارواح بزرگان
- جهان خالیست، من در گوشه زانم
- ازین گفتن، خدایا، شرم دارم
- شنیدم کز هوسناکان جوانی
- نسیم باد نوروزی، چه داری؟
- عنایتها توقع دارم از تو
- غلامی میکنم تا زنده باشم
- چو بشنید این سخن، بر زاری او
- کسی کو آزمود، آنگاه پیوست
- شبی پروانهای با شمع شد جفت
- اگر با عقل داری آشنایی
- تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟
- تومینالی و کس را زان خبر نه
- مرا جویی و از من دور مانی
- چو بشنید این حدیث از هوش رفته
- ضرورت خود یقینست این و آن را
- خبر دادند مجنون را که: لیلی
- دگر نوبت، چو باد نوبهاری
- مگر با ما سر یاری نداری؟
- نمییابم برت چندان مجالی
- بگویم با تو سر سینهی خویش
- چو آن شیرین سخن این نامه بر خواند
- به قدر حسن خوبان دلفروزند
- گدایی گشت با شهزادهای جفت
- دل آن ماه نیز این فکر میکرد
- زهی، سودای من گم کرده نامت
- مشو عاشق، که جانت را بسوزد
- نخواهم با تو پیوستن به یاری
- برید دوست چون آورد نامه
- از آن دلدار هر جایی چه خیزد؟
- جوانی خار کن بر خار میخفت
- دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
- همانا، دیگری داری، نگارا
- دل از ما بر گرفتی، یاد میدار
- تو از من چون به زودی سیر گشتی
- بدان آتش رخ آوردند چون دود
- چرا بر زورمندی تند گردی؟
- کسی فرهاد را گفتا: کزین سنگ
- سمن بر تند شد از گفتن او
- اگر صد چون تومیرد غم ندارم
- همان سنگین دل نامهربانم
- نخواهی گشت با وصلم هم آواز
- به زودی قاصدی این نامه چون باد
- برای او چه باشی اشک ریزان؟
- طبیبی با یکی از دردمندان
- ز چشم سوکوار اشکی چو باران
- سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
- چو با من رای پیوندی نداری
- به بوی وصل بودم شادمانه
- به دست قاصدی داد این حکایت
- نباید دوستان را دل شکستن
- به گل گفتند: بلبل بس حقیرست
- پری، با آنکه واقف میشد از دوست
- زهی! گرد جهان سر گشته از من
- همانا با منت یاری همین بود
- نشاید در تو پیوستن به یاری
- چو پیش عاشق آمد نامهی دوست
- چه خوش باشد! سخن در پرده گفتن
- به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟
- چو دید آن عاشق دلسوز خسته
- دگر بوی بهار آوردهای، باد
- ز جام عاشقی مستم دگر بار
- برآرم دست تا رویت به غارت
- چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
- ز بهر آنکه ناچارست دیدن
- بپرسیدند از محمود غازی:
- دگر بار آن بت از خواری پشیمان
- زهی! از جام مهرت مست گشته
- که روز غم بسر خواهد شد آخر
- که یار بیوفا با مهر شد جفت
- چو آمد نامهی معشوق چالاک
- چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد
- شنیدم حاجییی احرام بسته
- اگر نتوان به دیر و زود کردن
- در آن مدت، که بود از محنت تب