اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/مشو عاشق، که جانت را بسوزد
ظاهر
مشو عاشق، که جانت را بسوزد | غم عشق استخوانت را بسوزد | |||||
تو آتش میزنی در خرمن خویش | ندانی این و آنت را بسوزد | |||||
مخور خوبان آتش خوی را غم | که روزی خان ومانت را بسوزد | |||||
ز دیده اشک خون چندین مباران | که ترسم دیدگانت را بسوزد | |||||
چه سود آنگاه پنهان کردن عشق | که پیدا و نهانت را بسوزد؟ | |||||
ز لعلم چاشنی جستی به بوسه | نترسیدی دهانت را بسوزد؟ | |||||
مبر نام من، ار نه با رخ خویش | بگویم تا: زبانت را بسوزد | |||||
اگر هجرم وجودت را بکاهد | وگر مهرم روانت را بسوزد |