اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟
ظاهر
تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟ | کسی نامت نمیداند، چه نامی؟ | |||||
چه مرغی وز کجایی؟ چیست حالت؟ | که در دام بلا پیچید بالت | |||||
چه مینالی ز دل با دل؟ چه کردی | ز ره چون گم شدی، منزل چه کردی؟ | |||||
ز خیل کیستی؟ راهت نه اینست | از آن سو رو، که خرگاهت نه اینست | |||||
سر خود گیر، کین گردن بلندست | تو کوتاهی و سرو من بلندست | |||||
منه پای دل اندر بند خوبان | چه میگردی به گرد قند خوبان؟ | |||||
ترا زین سرو باری برنیاید | وزین در هیچ کاری برنیاید | |||||
گرفتم خود به من پیوندی آخر | چه طرف از لعل من بربندی آخر؟ | |||||
مکن با زلف پستم ترکتازی | که این هندوست، میرنجد به بازی | |||||
به اشک آلوده کردی آستین را | بسی زحمت کشیدی راستین را | |||||
ترا خود هفتهای شد عشق ساقی | هنوز از هفتهای شش روز باقی | |||||
طمع در لعل شیرین چون نبندی؟ | که فرهادی و خیلی کوه کندی | |||||
تو پنداری ز دست غصه رستی | که نام عاشقی بر خویش بستی | |||||
به پای خود چه مییی درین دام؟ | مکن زاری، بکن دندان ازین کام | |||||
مرا نا دیده عشقت بر کجا بود؟ | وگر دیدی نمیدار ترا سود | |||||
در آتش نعلها بسیار دارم | به افسون تو مشکل سر درآرم | |||||
مپیچ اندر سر زلفم، که گازست | ازو بگذر، که کار او درازست | |||||
تو شب بیدار و من تا روز نایم | شب از اندوه من تا روز دایم |