اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/زهی، سودای من گم کرده نامت
ظاهر
زهی، سودای من گم کرده نامت | بسوزانم بدین سودای خامت | |||||
نگویی: کین چه سودای محالست؟ | نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟ | |||||
نه بر اندازهی خود کام جستی | برون از پایهی خود نام جستی | |||||
متاز اندر پی چون من شکاری | که این کارت نمیآید به کاری | |||||
پی آن آهوی وحشی چه رانی؟ | که گر چشمی بجنباند نمانی | |||||
مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشت | درفشست این، چرا بر وی زنی مشت؟ | |||||
ز لعل من حکایت کردن از چیست؟ | بهر جا این شکایت بردن از چیست؟ | |||||
تو پیش از جرعهی من مست بودی | مرا نادیده خود زان دست بودی | |||||
بخوردی انگبین در تب نهانی | ز شکر چون جنایت میستانی؟ | |||||
مرا گویی: دل از لعل تو خون شد | چو لعلم را بدیدی حال چون شد؟ | |||||
دلت را خون بها از من چه خواهی؟ | تو خود کردی خطا، از من چه خواهی | |||||
و گر خون شد جگر نیزت به زاری | تظلم پیش زلف من چه آری؟ | |||||
سخن در جان همی گوید خدنگم | جگر خوردن چه میداند پلنگم؟ | |||||
منه دل بر دهان من، که هیچست | ز زلفم در گذر، کان پیچ پیچست | |||||
تو خود با زلف و چشمم بر نیایی | که این هندوست و آن ترک ختایی | |||||
نه آن سروم، که بر من دست یازی | و گر خود صد هزار افسون بسازی | |||||
ز لبهای من آنگه توشه گیری | که چون خال از دهانم گوشه گیری | |||||
همان بهتر که: از من سر بتابی | که گر ترکم نگیری رنج یابی | |||||
نخستین بازیی بود این که دیدی | تو پنداری که اندوهی کشیدی؟ | |||||
به یک دستانم از دست اوفتادی | به یک جام این چنین مست اوفتادی | |||||
به رنج خویشتن چندین چه کوشی | بگویم نکتهای، گر می نیوشی |