اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/همانا، دیگری داری، نگارا
ظاهر
همانا، دیگری داری، نگارا | که دور از خویش میداری تو ما را | |||||
تو، خود گیرم، که همچون آفتابی | چرا باید که روی از من بتابی؟ | |||||
خیالم فاسد و حالم تباهست | بدین گونه سرشک من گواهست | |||||
مرا حالی چو زلفت پیچ در پیچ | خیالی چون دهانت هیچ بر هیچ | |||||
ترا همچون کمی پرسیم و زر دل | مرا چون کوه دایم سنگ بر دل | |||||
تنی دارم، که نفروشم به جانش | دلی چون سنگ خارا در میانش | |||||
مرا جورت بسی دل میخراشد | مبادا دشمنی بد گفته باشد | |||||
تو مهر دیگری در سینه داری | که با من بیگناه این کینه داری | |||||
از آنت نیست با من مهربانی | که با یار دگر همداستانی | |||||
روی با دشمن من باده نوشی | مرا بینی و بد مستی فروش | |||||
چو گویم: عاشقم، خود را به مستی | نهی، یعنی: نمیدانم که هستی | |||||
مرا بینی و خود گویی: ندیدم | بسی خواری که از جورت کشیدم | |||||
چو هستت دیگری، ما نیز باشیم | بهل، کز دور چوبی میتراشیم | |||||
چو در عشق تو نیکو خواه باشند | روا باشد، اگر پنجاه باشند | |||||
اگر صد کس بمیرد در بلا چیست؟ | بدیشان میرسد، محنت ترا چیست؟ | |||||
برانم من کزان عاشق نباشم | که کشتن نیز را لایق نباشم | |||||
نمیباید دل از ما بر گرفتن | هوای دیگری بر سر گرفتن | |||||
به کار آیم ترا، بوسی زیان کن | اگر باور نداری، امتحان کن | |||||
ببوس، ار دست یابم بر جمالت | سیاهی را فرو شویم ز خالت | |||||
نبودت پیش ازین دلدار دیگر | چو دیدی بهتر از من یار دیگر |