رده:قصیدهها اوحدی مراغهای
ظاهر
صفحهها در ردهٔ «قصیدهها اوحدی مراغهای»
۴۲ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۴۲ صفحه دارد.
ا
- اوحدی مراغهای (قصاید)
- اوحدی مراغهای (قصاید)/آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب
- اوحدی مراغهای (قصاید)/اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی
- اوحدی مراغهای (قصاید)/ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست
- اوحدی مراغهای (قصاید)/ای رنج ناکشیده، که میراث میخوری
- اوحدی مراغهای (قصاید)/ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری
- اوحدی مراغهای (قصاید)/ای صوفی سرد نارسیده
- اوحدی مراغهای (قصاید)/این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
- اوحدی مراغهای (قصاید)/این چرخ گرد گرد کواکب نگار چیست؟
- اوحدی مراغهای (قصاید)/بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان
- اوحدی مراغهای (قصاید)/بر آستان در او کسی که راهش هست
- اوحدی مراغهای (قصاید)/بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح، ار بگذری
- اوحدی مراغهای (قصاید)/بس که بعد از تو خزانی و بهاری باشد
- اوحدی مراغهای (قصاید)/جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چرخ گردان روشن از رای منست
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چشم صاحب دولتان بیدار باشد صبحدم
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چمن ز باد خزان زرد و زار خواهد ماند
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی
- اوحدی مراغهای (قصاید)/چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل
- اوحدی مراغهای (قصاید)/در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر
- اوحدی مراغهای (قصاید)/دلخسته همی باشم زین ملک بهم رفته
- اوحدی مراغهای (قصاید)/دوش از نسیم گل دم عنبر به من رسید
- اوحدی مراغهای (قصاید)/روزی قرار و قاعدهی ما دگر شود
- اوحدی مراغهای (قصاید)/زنهار خوارگان را زنهار خوار دار
- اوحدی مراغهای (قصاید)/سر پیوند ما ندارد یار
- اوحدی مراغهای (قصاید)/سرم خزینهی خوفست و دل سفینهی بیم
- اوحدی مراغهای (قصاید)/عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
- اوحدی مراغهای (قصاید)/قومی که ره به عالم تحقیق میبرند
- اوحدی مراغهای (قصاید)/کردم اندیشه تاکنون باری
- اوحدی مراغهای (قصاید)/گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب
- اوحدی مراغهای (قصاید)/گر بدینصورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی
- اوحدی مراغهای (قصاید)/گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش
- اوحدی مراغهای (قصاید)/گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری
- اوحدی مراغهای (قصاید)/لاف دانش میزنی، خود را نمیدانی چه سود؟
- اوحدی مراغهای (قصاید)/مباش بندهی آن کز غم تو آزادست
- اوحدی مراغهای (قصاید)/مردم نشسته فارغ و من در بلای دل
- اوحدی مراغهای (قصاید)/مستان خواب را خبری از وصال نیست
- اوحدی مراغهای (قصاید)/مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
- اوحدی مراغهای (قصاید)/میان کار فروبند و کار راه بساز
- اوحدی مراغهای (قصاید)/نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟
- اوحدی مراغهای (قصاید)/هرگز به جان فرا نرسی بیفروتنی