اوحدی مراغهای (قصاید)/چرخ گردان روشن از رای منست
ظاهر
چرخ گردان روشن از رای منست | دور گردون کار فرمای منست | |||||
گردن و گوش عروس نطق را | زین و زیب از نطق زیبای منست | |||||
غرهی روی معانی تا ابد | از سواد شعر غرای منست | |||||
در جهان کار سخن پرداختن | کسوتی بر قد و بالای منست | |||||
هیچ اگر ملک معانی گوهریست | زادهی طبع سخن زای منست | |||||
تا قیامت هر چه گوید دیگری | قطرهای موج دریای منست | |||||
با چنان رویی که دارد جرم ماه | خوشه چین خرمن رای منست | |||||
جنس و نقد گنج مکنونات غیب | سر به سر تاراج و یغمای منست | |||||
گر فرو مانم نگردم زیر دست | ور سرافرازم کرا پای منست؟ | |||||
با تکاپوی چنین امروز چرخ | در اساس کار فردای منست | |||||
کی زمین را پیش من آبی بود؟ | کاسمان هم باد پیمای منست | |||||
پادشاهان را نیارم در نظر | چون به درویشان تولای منست | |||||
گرچه در عالم ندارد هیچ جای | هر کجا رو آورم جای منست | |||||
قول من بر دشمنان تلخست، از آنک | مرگ ایشان در سخنهای منست | |||||
از حسد داران ندارم هیچ باک | کایزد دارنده دارای منست | |||||
اوحدی نیز ار سوادی میکند | صورت نقش سویدای منست | |||||
همچو من گر لاف یکتایی زند | زیبدش، زیرا که همتای منست |