اوحدی مراغهای (قصاید)/بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان
ظاهر
بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان | این زمان از محنت پیری بیندیش، ای جوان | |||||
کیش بر بستی که نفس دیگری قربان کنی | نفس خود قربان کن و بر گرد ازین کیش، ای جوان | |||||
خویش را بیگانه کردن نیست نیکو، بعد ازین | جهد آن کن تا کنی بیگانه را خویش، ای جوان | |||||
گر همی خواهی که باشی پیر عهد دیگری | خاطر پیران عهد خود مکن ریش، ای جوان | |||||
کامرانی کردهای، از روز ناکامی منال | نوش کم خور، تا نباید خوردنت نیش، ای جوان | |||||
چون زبردستان نکن با زیردستان بد، که زود | گرگ موذی را بسوزد کشتن میش، ای جوان | |||||
در دو گیتی محتشم کس را مدان، جز کردگار | کین دگرها جمله درویشند، درویش، ای جوان | |||||
پیشبینان پساندیش از ملامت فارغند | گر پس اندیشیست، اینک گفتم از پیش، ای جوان | |||||
مگذر از فرمان خالق، رحم کن برخلق او | کاوحدی چیزی نمیدانست زین بیش، ای جوان |