اوحدی مراغهای (قصاید)/در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر
ظاهر
در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر | کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در | |||||
تو پود پرده میدری از صبح تا به شام | او تار پرده میتند از شام تا سحر | |||||
تو با هزار شمع نبردی به راه پی | او با یکی چراغ بیاید زره به در | |||||
گر روی بیندت، ز ستم بشکنیش پشت | ور پشت گیردت رخش از غم کنی چو زر | |||||
گفتی که: سایهام، بپسودیش از آفتاب | گفتی که: دایهام، بربودی ازو پسر | |||||
کردیش حلقه پشت و نگرداند از تو روی | داریش زرد روی و نگرداند از تو سر | |||||
صیاد نیستی، چه نهی دام بیوقوف؟ | شیاد نیستی، چه زنی چرخ بیخطر؟ | |||||
داری دو قرص و زان دو به ماهی گزی، مگز | داری دو پول و زان دو به سالی خوری، مخور | |||||
پولی ازان اگر بدهی رد کنند باز | قرصی ازان اگر بخوری قی کنی دگر | |||||
آن سینه و رخی که ز نورت گرفت پشت | آن سینه گرمتر شد و آن رخ سیاهتر | |||||
گشتی هزار دور و نگشتی ز ظلم سیر | داری هزار چشم و نکردی یکی نظر | |||||
پیری و چون جوان رخ خود جلوه میدهی | نشنیدهای که: زشت بود پیر جلوه گر؟ | |||||
جز دیده ور نکشتی و دانا به تیغ جور | اینها کنند مردم دانای دیده ور؟ | |||||
پوشیده از تو جامهی ماتم جهانیان | و آن نیستی که جامهی ماتم کنی به در | |||||
سروست و بید و لاله که به نهفتهای به خاک | زلفست و چشم و رخ که برو میکنی گذر | |||||
کردی هزار چهره به خون ریز خودنگار | ور نیست باورت که چه کردی؟ فرونگر | |||||
زیر و زبر شد از تو جهانی و هیچ کس | راز ترا ز زیر ندانست وز زبر | |||||
گاو تو در زروع فقیران بینوا | شیر تو در شکار یتیمان بیپدر | |||||
در هر دقیقه از حرکاتت هزار شور | در هر قرنیه از سکناتت هزار شر | |||||
گفتم: ز بهر دولت ما دوختی کلاه | دیدم که: بهر محنت ما بستهای کمر | |||||
داری خبر ز صورت احوال هر کسی | جز حال اوحدی، که نداری از آن خبر |