اوحدی مراغهای (قصاید)/مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
ظاهر
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم | دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم | |||||
به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن | ز گرد این و آن دامن برافشانید، من گفتم | |||||
درین بستان، که دل بستید، اگرتان دسترس باشد | برای خود درخت نیک بنشانید، من گفتم | |||||
به گردد حال ازین سامان که میبینید و این آیین | شما هم حالها برخود بگردانید، من گفتم | |||||
پی نام کسان رفتن به عیب انصاف چون باشد؟ | نخستین نامهی خود را فرو خوانید، من گفتم | |||||
دل درماندگان خستن، خطا باشد، که هم در پی | شما نیز این چنین یک روز درمانید، من گفتم | |||||
حدیث اوحدی این بود و تدبیری که میداند | تمامست این قدر، باقی شما دانید، من گفتم |