اوحدی مراغهای (قصاید)/ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری
ظاهر
ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری | دست و زبان خود را از خلق بازداری | |||||
با ساز و برگ بودی سالی، سزد کزین پس | یک ماه خویشتن را بیبرگ و ساز داری | |||||
آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو | شامش رضا بجویی، صبحش نیاز داری | |||||
آنست سر روزه: کز هر بدی ببندی | گوشی که برگشودی، چشمی که باز داری | |||||
در آسمان معنی، چون مهر، برفروزی | گر دست برد صورت یک ماه باز داری | |||||
از آستان صورت، تا پیشگاه معنی | بیش از هزار منزل شیب و فراز داری | |||||
دل را چو چار گوشه بر باغ و خانه کردی | چون در حضور بندی؟ کی در نماز داری؟ | |||||
خود کی درست خیزی از زیر سکهی دل؟ | کز بهر یک قراضه دندان چو گاز داری | |||||
نفسی که میتواند با عرشیان نشستن | حیف آیدم که : او را در بند آز داری | |||||
کوتاه عمر باشد، آن را که نیست نامی | گر نام نیک ورزی، عمر دراز داری | |||||
بیمنتی برآور کار نیازمندان | گر زانکه هیچ کاری با بینیاز داری | |||||
چون اوحدی نگردی بیصدق یار هرگز | زیرا که یار بودن صدقست و رازداری |