امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)
ظاهر
- خداوندا دلم را چشم بگشای
- به نام آنکه جان را زندگی داد
- خدایا چون به منشور الهی
- سخن آن به که بهر ارجمندی
- جهان بی عشق سامانی ندارد
- به تاریخ عجم دانندهی راز
- چو بر هرمز سر آمد پادشاهی
- چو صورتگر نمود آن صورت حال
- چو صبح از پرده راه عاشقان کرد
- حلاوت سنج شیرین شکر خند
- چو قیصر دید ز اوج پایهی خویش
- شناسای معانی موبد پیر
- شبی همچون سواد دیده پر نور
- چو خندان گشت صبح عالم افروز
- شکر پاسخ ز شکر بند بگشاد
- سخن پرداز گویای خردمند
- هوای دلبر نو کرده در دل
- چه فرخ روزگاری باشد آن روز
- به صد خواهشگری شهرا پریروی
- عروس صبح دم چون پرده برداشت
- خبر شد چون به شیرین مشوش
- برون آمد چو صبح عالم افروز
- چو شیرین که گهی پیشش رسیدی
- حکایت فاش گشت اندر زمانه
- به نام آنکه تن را نور جان داد
- به نام نقشبندی لوح هستی
- چو در ار من رسید از جنبش تیز
- شهنشه گفت کز بخت دل فروز
- ملک را بود زنکی پاسبانی
- که چون فرهاد روز خود به سر برد
- شبی تاریک چون دریائی از قیر
- چو بستان تازه گشت از باد نوروز
- به زاری گفت کای جانم بتو شاد
- جوابی با هزاران عذر چون قند
- چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر
- چو مه در چادر شب رفت در خواب
- ملک فرمود کاید موبدی زود
- چو مه در جلوه شد با نازنینان
- درامد قاصد اقبال سرمست