امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/حکایت فاش گشت اندر زمانه
ظاهر
حکایت فاش گشت اندر زمانه | به گوش عالمی رفت این فسانه | |||||
چو اندر شهر گشت این داستان نو | رسید آگاهی اندر گوش خسرو | |||||
که شیرین راز عشق سست بنیاد | به دل شد رغبت خسرو به فرهاد | |||||
ندیمان هر چه بشنیدند از آن راز | همه گفتند شهرا یک به یک باز | |||||
فتاد اندر دل شه خارخاری | که دامان گلشن بگرفت خاری | |||||
بزرگ امید گفتش کانچه را یست | منت گویم دگر به دان خدای است | |||||
روان کن نامهای با یاد گاری | عتاب و لطف را در وی شماری | |||||
جواب نامه را چون باز خوانیم | مزاجش هر چه باشد بازدانیم | |||||
وزان پاسخ قیاس خویش گیریم | بدان اندازه کاری پیش گیریم | |||||
ملک فرمود کاین معنی صواب است | کلید هر سالی را جوابست | |||||
دبیر خاص را فرمود تا زود | کند نوک قلم را عنبر آلود | |||||
به املای ملک مرد هنرسنج | فشاند از کلک چوبین گوهرین گنج |