| | | | | | |
|
چو مه در چادر شب رفت در خواب |
|
فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب |
|
|
عروس صبح را بیدار شد بخت |
|
عروسانه بر آمد بر سر تخت |
|
|
صنم فرمود کز گنج چو دریا |
|
کنند اسباب مهمانی مهیا |
|
|
به زیور بهر دو خورشید پر نور |
|
دو منزل راست شد چون بیت معمور |
|
|
روان شد خسرو از فرمان شیرین |
|
به ایوان دگر ز ایوان شیرین |
|
|
جریده بودش آهنگ از مداین |
|
نبودش با خود اسباب خزاین |
|
|
ز شاهان بد یکی انگشترینش |
|
خراج هفت کشور در نگینش |
|
|
فرستاد آن مه نو را به برجیس |
|
سلیمان وار خاتم را به بلقیس |
|
|
چو نتوان یک بها داد این نگین را |
|
چسان گویم دو چندان پاسخ این را |
|
|
ولی در لب مرا هم خاتمی هست |
|
به دست شه دهم چون بوسمش دست |
|
|
دهم با دو نگین انگشترینی |
|
که ارزد هر دو عالم را نگینی |
|
|
چو بخشم یک نگین را دو نگین باز |
|
دو خاتم نیز باید کردنم ساز |
|
|
چو شاه انگشت ساید بر نگینم |
|
شناسد قیمت انگشترینم |
|
|
بگفت این و ز لب زیب نگین داد |
|
به عزت بوسه بر انگشترین داد |
|
|
برابر گوئیا می کرد با هم |
|
نگین را با نگین خاتم به خاتم |
|
|
دران انگشتری بازی زمانی |
|
بماند انگشت اندر هر دهانی |
|
|
بس آنگه گفت تا گردد مهیا |
|
جهازی پر در و گوهر چو دریا |
|