امیر خسرو دهلوی (گزیده از خسرو و شیرین)/درامد قاصد اقبال سرمست
ظاهر
درامد قاصد اقبال سرمست | به توقیع ابد منشور در دست | |||||
که خسرو چیست این حاد و خیالی | که عالم پر شد و گنجینه خالی | |||||
نگویم دهر پر آوازه کردی | که تاریخ سخن را تازه کردی | |||||
بدین رنگین خیالی پرنیان سنج | بحیب هفت گردون ریختی گنج | |||||
ازین مشکین عبیر مغز پرور | دم روحانیان کردی معطر | |||||
به پاسخ شکرین کردم زبان را | که ای نامت حلاوت داده جان را | |||||
به گفتن نیست چندان آرزویم | ولی چون باز میپرسی بگویم | |||||
خدایم داد چندانی خزینه | که دریا زو بود یک آبگینه | |||||
اگر صد سال گردانند دولاب | چه کم گردد ز دریا قطرهای آب | |||||
رها کن تا دراید هر که داند | برد چندانکه بردن می تواند | |||||
ببر زین خانه رختم جمله بی مزد | که رخت خود حلالت کردم ای دزد | |||||
به یک تحسینت ای همدم حلال است | وگر دشنام گوئی هم حلالست | |||||
عروسی را که برقع کردهام باز | ندارد وسمهای بر ابروی ناز | |||||
وگر بینی مکرر معین بکر | ز سهو طبع دان نز سستی فکر | |||||
نظامی کاب حیوان ریخت از حرف | همه عمرش درین سرمایه شد صرف | |||||
چنان درخمسه داد اندیشه را داد | که با سبع شدادش بست بنیاد | |||||
ولی ترسیدم از گل خندهی باغ | که دانم رقص کبک از جستن زاغ | |||||
فراغ دل مرا از صد یکی بود | هوس بسیار و فرصت اندکی بود | |||||
بدین ابجد که طفلان را کند شاد | مثالی بستم از تعلیم استاد | |||||
گرش شیرین نخوانی باربد هست | وگر جان نیست باری کالبد هست | |||||
گرم فرصت دهد زین پس خداوند | کن حلوای او را تازه زین قند | |||||
گشاد او پنج گنج از گنجهی خویش | بدان پنج از مایم پنجهی خویش | |||||
که تا گوید مرا عقل گرامی | زهی شایسته شاگرد نظامی | |||||
نخست از پرده این صبح نشورم | نمود از مطلع الا نوار نورم | |||||
پس از کلک چکید این شربت نو | که نامش کردهام شیرین و خسرو | |||||
بقا را گر تهی ناید خزینه | سه گنج دیگر افشانم ز سینه | |||||
در آغاز رجب فرخ شد این فال | ز هجرت شش صد و هشت ونود سال | |||||
وگر برسی که بیتش را عدد چیست | چهار الف و چهارست و صد و بیست |