عبید زاکانی (قصاید)
ظاهر
- چو دست قدرت خراط حقهی مینا
- شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
- صباح عید و رخ یار و روزگار شباب
- خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست
- دولت قرین دولت صاحبقران ماست
- آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند
- چو صبح رایت خورشید آشکار کند
- چو شقهی شب عنبر نثار بگشایند
- پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کردهاند
- سپیدهدم علم صبح چون روان کردند
- دمید باد دلاویز و بوی جان آورد
- خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد
- ترکم چو قصد خون دل عاشقان کند
- جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد
- بنوش باده که فصل بهار میید
- خوش آن نسیم که بوئی ز زلف یار آرد
- نسیم باد سحر عزم بوستان دارد
- باز گل جلوهکنان روی به صحرا دارد
- همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
- تا زمان برقرار خواهد بود
- گیتی ز یمن عاطفت شاه کامکار
- باز به صحرا رسید کوکبهی نوبهار
- صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار
- میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار
- گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار
- شد ملک فارس باز به تایید کردگار
- نفخات نسیم عنبر بار
- بیمن معدلت پادشاه بنده نواز
- رسید رایت منصور شاه بنده نواز
- بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال
- علیالصباح که سلطان چرخ آینه فام
- خجسته بارگه پادشاه هفت اقلیم
- سپیدهدم که شهنشاه گنبد گردان
- به فر معدلت خسرو زمین و زمان
- ای بر در تو دولت و اقبال پاسبان
- ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
- ای دوش چرخ غاشیه گردان جاه تو
- گوئیا خلد برینست این همایون بارگاه
- ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده
- ای کاخ روحپرور و ای قصر دلگشای
- تجلت من سمات الامانی
- در این مقام فرحبخش و جای روحفزای