عبید زاکانی (قصاید)/بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال
ظاهر
بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال | همای دولت و اقبال میگشاید بال | |||||
فراز بارگه خواجهی زمین و زمان | فلک مهابت مه روی آفتاب نوال | |||||
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک | محیط مرکز دولت سپهر جاه و جلال | |||||
به قهر حاسد سوز و به لطف مجلس ساز | به جود دشمن مال و به رای دشمن مال | |||||
سزد که صدر نشینان کارخانهی قدس | کنند از سر تعظیم و ز سر اجلال | |||||
ثنای حضرت او بالعشی والابکار | دعای دولت او بالغدو والاصال | |||||
اگر چه رشحهی فیض سخای او باشد | خرد امید نبندد دگر به نیل منال | |||||
جهان پناها عالی جناب حضرت تو | مقر جاه و جلالست و منبع افضال | |||||
زنور رای تو گر مقتبس شود مه و مهر | منزه آید از وصمت محاق و زوال (کذا) | |||||
بود چو بود تو سنجند خازنان درت | ترازویش فلک اطلس و زمین مثقال | |||||
ترا رسد به جهان سروری به استحقاق | ترا رسد به جهان خواجگی به استقلال | |||||
زمین به حکم شما گشت مستقیم ارکان | زمان ز کلک شما گشت منتظم احوال | |||||
تصور است عدو را خیال منصب تو | «زهی تصور باطل زهی خیال محال» | |||||
در این میان غزلی درج میکنم زیرا | ز جنس شعر، غزل به برای دفع ملال | |||||
رسید موسم گل باز کز شمیم شمال | دماغ دهر شود از بخور مالامال | |||||
زمین زلاله تذرویست نسترن منقار | هوا ز ابر عقابیست آتشین پر و بال | |||||
چو شانه کرد صبا جعد سنبل سیراب | بنفشه بر طرف عارض چمن زد خال | |||||
میان صحن چمن عکس برگ گل بر جوی | چو آتشیست بر آمیخته به آب زلال | |||||
غزال خرمن سنبل کشید در آغوش | چکاو لالهی نعمان کشید در چنگال | |||||
پیام گل به سوی باده میبرد گوئی | چنین که باد صبا میدود به استقبال | |||||
چو شد حرارت بر شاخ ارغوان غالب | طبیب باد صبا خون گشاد از قیفال | |||||
میان مصر چمن گل ز بامداد پگاه | چو یوسفیست که برقع برافکند ز جمال | |||||
به باغ سوسن آزاد هر زمان گوید | غلام باد شمالم غلام باد شمال | |||||
به شادمانی و دولت ببین هزاران عید | به کامرانی و عشرت بمان هزاران سال | |||||
علو قدر تو فارغ ز جور دور فلک | کمال جاه تو ایمن ز شرعین کمال |