عبید زاکانی (قصاید)/ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده
ظاهر
ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده | هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده | |||||
شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او | مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده | |||||
دولت اقبال در بالای چترت دائما | همچو مرغابی سلیمانی پر اندر پر زده | |||||
هر کجا صیت تو رفته خطبهها آراسته | هر کجا نامت رسیده سکهها بر زر زده | |||||
روز اول مشتری چون دید فرخ طالعت | در جهانگیری به نامت فال اسکندر زده | |||||
بندگانت پایه بر عرش معلی ساخته | پاسبانانت علم بر طارم اخضر زده | |||||
هرکجا فیروز بختی شهریاری صفدری | از دل و جان لاف خدمتکاری این در زده | |||||
از قبولت هرکه او چوگان دولت یافته | گوی در میدان این ایوان مینا در زده | |||||
مطربان بزم جان بخشت به هر آوازهای | طعنهها بر نغمهی ناهید خنیاگر زده | |||||
ابر دستت بر جهان باران رحمت ریخته | برق تیغت درنهاد دشمنان آذر زده | |||||
هرکجا شه عزم کرده همچو فراشان ز پیش | دولتنجا سایبان افراخته چادر زده | |||||
با سپاهت هرکه یک ساعت به پیکار آمده | از دو پیکر زخمها یا بیش بر پیکر زده | |||||
هم سماک رامحش صد تیر در دل دوخته | هم شهاب رایتش صد تیر بر مغفر زده | |||||
داده هر روز آستانت را چو شاهان بوسها | هر سحر کز جیب گردون جرم خور سر بر زده | |||||
تا ابد نام تو باقی باد و نام دشمنت | همچو مرسوم منش ناگه قلم بر سر زده |