عبید زاکانی (قصاید)/آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند
ظاهر
آمد نسیم و نکهت گل در جهان فکند | بلبل ز شوق غلغه در بوستان فکند | |||||
هم باد نوبهار دل غنچه برگشاد | هم بید سایه بر سر آب روان فکند | |||||
شوق فروغ ظلمت گل باز آتشی | در جان زار بلبل فریادخوان فکند | |||||
صوفی صفت شکوفه بر آواز عندلیب | رقصی بکرد و خرقه سوی باغبان فکند | |||||
رنگ عذار ساقی و تاب شعاع می | آنعکس بین که بر گل و بر ارغوان فکند | |||||
حیران بماند سوسن آزاده ده زبان | تا خود که بند خامشیش بر زبان فکند | |||||
تا سرو سرفراز تمول نمود باز | سرها به ذوق در قدمش میتوان فکند | |||||
بر سر نهاد نرگس سرمست جام زر | چون چشم باز کرد و نظر در جهان فکند | |||||
باد بهار و مقدم نوروز و بوی گل | آشوب عیش در دل پیر و جوان فکند | |||||
چون غنچه لب به مدح شهنشاه برگشاد | ابرش هزار دانهی در در دهان فکند | |||||
بهر نثار دامن زر بر گرفت گل | خود را به بزم پادشه کامران فکند | |||||
سلطان جلال دین که به نانش به گاه جود | تب لرزه بر طبیعت دریا و کان فکند | |||||
آنشاه شیر حمله که امرش کمند حکم | در گردن سپهر و زمین و زمان فکند | |||||
بر تخت شاه تا کمر سلطنت ببست | دولت کلاه شادی بر آسمان فکند | |||||
تدبیر خود به دست سعادت حواله کرد | ترتیب ملک با خرد خرده دان فکند | |||||
ذرات خاک بر مه و خورشید فخر کرد | تا چتر سایه بر سر این خاکدان فکند | |||||
امروز نام حاتم طی در زبان خلق | صیت نوال خسرو صاحبقران فکند | |||||
شاها بیمن مدحت تو شاهوار شد | هر در که بحر خاطر من بر کران فکند | |||||
هر کو نه خاکپای تو شد دست نکبتش | در ورطهی مذلت و عجز و هوان فکند | |||||
شرح جلال قدر تو میداد ناطقه | افلاک را ز هستی خود در گمان فکند | |||||
از جور روزگار ننالد دگر عبید | او را چو بخت نیک بر این آستان فکند | |||||
در موج خیز لجهی غم غرقه گشته بود | لطف تواش به ساحل امن و امان فکند | |||||
جاوید باد مدت عمرت که روزگار | طرح اساس دولت تو جاودان فکند |