عبید زاکانی (قصاید)/گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار
ظاهر
گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار | کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار | |||||
صباح عید بده ساغریکه در رمضان | بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار | |||||
دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد | محاسب خردش در نیاورد به شمار | |||||
غنیمت است غنیمت شمار و فرصت دان | «توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار» | |||||
بیا و بزم طرب ساز کن که خوش باشد | «شراب و سبزه و آب روان و روی نگار» | |||||
بهر قدح که دهی پر ز باده از سر صدق | دعای دولت شاه جهان کنی تکرار | |||||
جمال دنیی و دین شاه شیخ ابواسحاق | خدایگان جهان پادشاه گیتی دار | |||||
ستاره جیش قضا حمله و قدر قدرت | سپهر بخشش دریا نوال کوه وقار | |||||
مدبری که جهان را به تیغ اوست نظام | شهنشهی که فلک را ز عدل اوست مدار | |||||
صدای صیت شکوهش به کوه داد سکون | شهاب عزم سریعش به باد داده قرار | |||||
هم از مثر رمحش ستاره در لرزه | هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار | |||||
چو رای ثابت او سایه بر فلک انداخت | درست مغربی مهر شد تمام عیار | |||||
کرم پناه جوادیکه هست در جنبش | جهان و هرچه در او هست خوار و بیمقدار | |||||
خدایگانا آنی که با معالی تو | خطاب چرخ بود: «لیس غیره دیار» | |||||
کمینه پیک جناب تو ماه حلقه به گوش | کهینه بندهی امرت سماک نیزه گذار | |||||
همیشه تا که بود ماه و مهر و کیوان را | در این حدیقهی زنگارگون مسیر و مدار | |||||
به کامرانی و اقبال باش تا باید | ز عمر و جاه و جوانی و بخت برخوردار | |||||
عدو به دام و ولی شادکام و بخت جوان | فلک مطیع و جهانت غلام و دولت یار |