پرش به محتوا

عبید زاکانی (قصاید)/میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار

از ویکی‌نبشته
عبید زاکانی (قصاید) از عبید زاکانی
(میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار)
  میرسد نوروز عید و میدهد بوی بهار باد فرخ بر جناب شاه گردون اقتدار  
  قهرمان چار عنصر پادشاه شش جهت آفتاب هفت کشور سایه‌ی پروردگار  
  شیخ ابوسحاق سلطان جهان دارای دهر خسرو گیتی ستان جمشید افریدون شعار  
  پادشاهی کاورد زخم سنانش روز رزم دهر را در اضطراب و چرخ را در زینهار  
  برق خشمش بیقرار و موج قهرش بی امان فیض جودش بی قیاس و بحر لطفش بی کنار  
  وصف او بیرون ز هر معنی که آری در سخن جود او افزون ز هر صورت که آید در شمار  
  ماه بر درگاه امرش مسرعی فرمان پذیر آفتاب از حسن جاهش بنده‌ی خنجر گذار  
  پادشاها دیده‌ی اهل جهان روشن به تست این جهان را بزمت از کیخسرو و جم یادگار  
  میزند خورشید از رای جهانگیر تو لاف میکند گردون به خاک آستانت افتخار  
  چاکرانت را ملازم بخت و دولت بر یمین بندگانت را مقارن فتح و نصرت بر یسار  
  ملک میبخشی و میبودند شاهان ملک‌گیر تاج میبخشی و میبودند شاهان تاجدار  
  اطلس نه توی این چرخ مقرنس شکل را کرده‌اند از بهر عالی بارگاهت برکنار  
  روز رزم از بانگ رعد کوس و برق تیغ تیز کوه را در جنبش آرد بحر را در اضطرار  
  قامت گردون شود چون قد چوگان خم پذیر کله‌ی شیرافکنان چون گوی گردان خاکسار  
  روی صحرا گردد از زخم سم اسبان ستوه تل و هامون گردد از خون دلیران لاله‌زار  
  نیزه برباید تن مردان جنگی را ز تن حدت پیکان کند از جوشن جانها گذار  
  خنجر تیز تو هامونرا کند دریای خون آتش قهر تو از دریا برانگیزد غبار  
  باد عمرت بی قیاس و باد عیشت بر دوام باد بختت کامران و باد جاهت پایدار